149

4.3K 655 77
                                    

″این کُته بهم میاد؟″
تهیونگ پرسید و جونگ کوک پوکر نگاهش می کرد:″تهیونگ...دا-داریم میریم خونه ی هوسوک...مگه داری میری شرکت؟″

تهیونگ با اخم متفکری گفت:″الان نقش استادم رو داره باید سنگین رفتار کنم!″
لبخندی زد و ادامه داد:″حالا بگو این بهم میاد؟″

جونگ کوک پوفی کشید و کت تهیونگ رو از تنش در آورد:″بیخیال ته...یه چیز ساده مثل من بپوش بریم″
و عقب رفت.

تهیونگ سرفه ای کرد و بعد دکمه های پیرهنش هم باز کرد:″باشه...ولی هرچی شد به من ربطی نداره″
جونگ کوک خندید و دوباره نزدیک تهیونگ شد و روی پاهاش ایستاد و گونه اش رو بوسید:″نگران نباش...اونقدرام ازت متنفر نشده″
تهیونگ لبخند زد و خم شد و لبای جونگ کوک رو بوسید.

***

″خیلی خیلی ازش متنفرم!!باید بکشمش...چی ‌بریزم تو غذاش بخوره بمیره″

سوک زیر لب حرف میزد و پیاز ها رو خرد می کرد‌.

″هوسوکاااا!!!کمک نمیخوای؟″
جیمین از توی هال داد زد و هوسوک هم متقابلا داد زد:″نه مرسی بیبی!!″

همون موقع یونگی اومد توی آشپزخونه:″من آشپزیم خوبه...کمکت می کنم″
هوسوک لبخندی زد:″باشه...پس بیا بقیه ی این پیازا رو خرد کن.″

یونگی سر تکون داد و بعد از شستن دستاش ، چاقو رو از هوسوک گرفت.

هوسوک درحالی که دنبال چیزی توی یخچال میگشت ، گفت:″یونگ...به نظرت چطور سم بریزم توی غذای تهیونگ که نفهمه و بخوره و بعد از ساعاتی بمیره؟″

یونگی با تعجب به هوسوک نگاه کرد:″ها؟چرا میخوای بکشیش؟″

هوسوک با حالت دراماتیکی در یخچال رو بست و دستش رو روی قلبش گذاشت و چشماش رو بست:″با احساساتم بازی کرد″

یونگی بازم با گیجی گفت:″یعنی چی؟″

هوسوک پوکر از حالت دراماتیکش در اومد:″هیچی ولش کن عزیزم...بقیه ی پیازا رو خرد کن″
و دوباره در بخچال رو باز کرد.





″من گشنمه″
صدای جیمین اومد که اینو گفت ، توی آشپزخونه بود.

″توی اون کابینت پشت سرت خوراکی هست ، زیاد نخور برای بقیه هم بمونه″
هوسوک زیر لب گفت و روغن رو توی ماهیتابه ریخت.

یونگی اشکاش که بخاطر پیاز بودن رو پاک کرد:″منم میخوام جیم...یه چیزی بده بخورم″
هوسوک خندید:″خیلی گشنتونه؟یکی دو ساعت تحمل کنین اون احمقا بیان شام بخوریم″

جیمین چیپس رو از توی کابینت در آورد:″اوممم این خوبه...کِی میان؟″
و چیپس رو باز کرد و یکی توی دهن یونگی گذاشت.

″فکر کنم زود برسن...کوک  سر وقت میرسه همیشه″
هوسوک گفت و مرغ ها رو توی ماهیتابه انداخت.

جیمین کمی بعد برگشت توی هال تا تلوزیون ببینه که دید برای هوسوک پیام اومده:″هوســـــوک..برات پیام اومده″

″گوشیم اونجاست؟؟صبر کن بیام″
هوسوک داد زد و از آشپزخونه بیرون اومد‌.













جونگو:
چیزی نمیخوای هیونگ؟ما تو راهیم.

هوسوک هیونگی:
چرا میخوام! دوست پسرتو بکش و فقط خودت بیا!

جونگو:
ببخشید نمیتونم😔😂

هوسوک هیونگی:
پس گمشین بیاین..خدافظی کن با دوست پسرت تو غذاش سم ریختم.

جونگو:
عشق برادریتون منو کشته😔

هوسوک هیونگی:
تا دیروز فکر میکردم دوست دخترمه الان شد برادرم؟:|

جونگو:
...هیونگ😂

هوسوک هیونگی:
ولی کوک جدی میگم دونسنگ عزیزم...نمیزارم سینگل بمونی...بکشش...پول خوبی بهت میدم...

جونگو:
هیونگ دوست پسرمه😐😂

هوسوک هیونگی:
همین دیگه...نگران نباش نمیزارم سینگل بمونی...باشه کوکی؟بکشش...بهت سم میدم به خوردش بدی.

جونگو:
هیونگ جدیدا با نمک شدی😂😂

هوسوک هیونگی:
توام جدیدا اُسکل شدی!گمشو فقط..حالا دارید مزاحم میشید شیرینی هم بخرید بیارید.

جونگو:
کیک میخرم ته دوست داره۱:

هوسوک هیونگی:
عالیه کوک!عاشق نقشه ات شدم!سم تو کیک...با عشق واقعیش یعنی کیک میمیره.

جونگو:
عشقش من بودم که😔

هوسوک هیونگی:
با کیک بهت خیانت میکنه ، شاهد دارم!

جونگو:
نه من سم به خوردش نمیدم ، میخوام کیک بخوره چون دوست داره:|

هوسوک هیونگی:
این نقشه هم خوبه!انقدر کیک بدی بهش مریض شه:|

جونگو:
...بای

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang