″این کُته بهم میاد؟″
تهیونگ پرسید و جونگ کوک پوکر نگاهش می کرد:″تهیونگ...دا-داریم میریم خونه ی هوسوک...مگه داری میری شرکت؟″تهیونگ با اخم متفکری گفت:″الان نقش استادم رو داره باید سنگین رفتار کنم!″
لبخندی زد و ادامه داد:″حالا بگو این بهم میاد؟″جونگ کوک پوفی کشید و کت تهیونگ رو از تنش در آورد:″بیخیال ته...یه چیز ساده مثل من بپوش بریم″
و عقب رفت.تهیونگ سرفه ای کرد و بعد دکمه های پیرهنش هم باز کرد:″باشه...ولی هرچی شد به من ربطی نداره″
جونگ کوک خندید و دوباره نزدیک تهیونگ شد و روی پاهاش ایستاد و گونه اش رو بوسید:″نگران نباش...اونقدرام ازت متنفر نشده″
تهیونگ لبخند زد و خم شد و لبای جونگ کوک رو بوسید.***
″خیلی خیلی ازش متنفرم!!باید بکشمش...چی بریزم تو غذاش بخوره بمیره″
سوک زیر لب حرف میزد و پیاز ها رو خرد می کرد.
″هوسوکاااا!!!کمک نمیخوای؟″
جیمین از توی هال داد زد و هوسوک هم متقابلا داد زد:″نه مرسی بیبی!!″همون موقع یونگی اومد توی آشپزخونه:″من آشپزیم خوبه...کمکت می کنم″
هوسوک لبخندی زد:″باشه...پس بیا بقیه ی این پیازا رو خرد کن.″یونگی سر تکون داد و بعد از شستن دستاش ، چاقو رو از هوسوک گرفت.
هوسوک درحالی که دنبال چیزی توی یخچال میگشت ، گفت:″یونگ...به نظرت چطور سم بریزم توی غذای تهیونگ که نفهمه و بخوره و بعد از ساعاتی بمیره؟″
یونگی با تعجب به هوسوک نگاه کرد:″ها؟چرا میخوای بکشیش؟″
هوسوک با حالت دراماتیکی در یخچال رو بست و دستش رو روی قلبش گذاشت و چشماش رو بست:″با احساساتم بازی کرد″
یونگی بازم با گیجی گفت:″یعنی چی؟″
هوسوک پوکر از حالت دراماتیکش در اومد:″هیچی ولش کن عزیزم...بقیه ی پیازا رو خرد کن″
و دوباره در بخچال رو باز کرد.″من گشنمه″
صدای جیمین اومد که اینو گفت ، توی آشپزخونه بود.″توی اون کابینت پشت سرت خوراکی هست ، زیاد نخور برای بقیه هم بمونه″
هوسوک زیر لب گفت و روغن رو توی ماهیتابه ریخت.یونگی اشکاش که بخاطر پیاز بودن رو پاک کرد:″منم میخوام جیم...یه چیزی بده بخورم″
هوسوک خندید:″خیلی گشنتونه؟یکی دو ساعت تحمل کنین اون احمقا بیان شام بخوریم″جیمین چیپس رو از توی کابینت در آورد:″اوممم این خوبه...کِی میان؟″
و چیپس رو باز کرد و یکی توی دهن یونگی گذاشت.″فکر کنم زود برسن...کوک سر وقت میرسه همیشه″
هوسوک گفت و مرغ ها رو توی ماهیتابه انداخت.جیمین کمی بعد برگشت توی هال تا تلوزیون ببینه که دید برای هوسوک پیام اومده:″هوســـــوک..برات پیام اومده″
″گوشیم اونجاست؟؟صبر کن بیام″
هوسوک داد زد و از آشپزخونه بیرون اومد.جونگو:
چیزی نمیخوای هیونگ؟ما تو راهیم.هوسوک هیونگی:
چرا میخوام! دوست پسرتو بکش و فقط خودت بیا!جونگو:
ببخشید نمیتونم😔😂هوسوک هیونگی:
پس گمشین بیاین..خدافظی کن با دوست پسرت تو غذاش سم ریختم.جونگو:
عشق برادریتون منو کشته😔هوسوک هیونگی:
تا دیروز فکر میکردم دوست دخترمه الان شد برادرم؟:|جونگو:
...هیونگ😂هوسوک هیونگی:
ولی کوک جدی میگم دونسنگ عزیزم...نمیزارم سینگل بمونی...بکشش...پول خوبی بهت میدم...جونگو:
هیونگ دوست پسرمه😐😂هوسوک هیونگی:
همین دیگه...نگران نباش نمیزارم سینگل بمونی...باشه کوکی؟بکشش...بهت سم میدم به خوردش بدی.جونگو:
هیونگ جدیدا با نمک شدی😂😂هوسوک هیونگی:
توام جدیدا اُسکل شدی!گمشو فقط..حالا دارید مزاحم میشید شیرینی هم بخرید بیارید.جونگو:
کیک میخرم ته دوست داره۱:هوسوک هیونگی:
عالیه کوک!عاشق نقشه ات شدم!سم تو کیک...با عشق واقعیش یعنی کیک میمیره.جونگو:
عشقش من بودم که😔هوسوک هیونگی:
با کیک بهت خیانت میکنه ، شاهد دارم!جونگو:
نه من سم به خوردش نمیدم ، میخوام کیک بخوره چون دوست داره:|هوسوک هیونگی:
این نقشه هم خوبه!انقدر کیک بدی بهش مریض شه:|جونگو:
...بای
![](https://img.wattpad.com/cover/243561872-288-k479774.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fiksi Penggemar[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK