بابا:
کِی برمیگردی خونه؟جونگ کوک:
من..چند ساعت دیگه میام..بابا.بابا:
زود..مهمون دارم.جونگ کوک:
چشم.آهی کشید و گوشی رو کنار گذاشت.
سوکجین و نامجون داشتن وسط بقیه میرقصیدن.
خیلی بهش اصرار کردن ولی اون قبول نکرد.میتونست حس کنه تهیونگ همش چکش میکنه.
گوشیش لرزید و برش داشت:
تهیونگ:
بیبی چرا لبات آویزونه؟بیبی بانی:
چیزی نیست.تهیونگ:
بهم بگو.بیبی بانی:
خب..امم...بابام گفت برگردم خونه چون مهمون داره.تهیونگ:
برنگرددددد|
برنگردد|
برنگر|
بر|
خودم میرسونمت...اصلا چرا باید برگردی؟بیبی بانی:
شام درست کنم براشون و لازم نیست.تهیونگ:
بعدش میتونی بیای خونه ی من؟بیبی بانی:
برای چی؟تهیونگ:
فقط..نمیدونم..خوب میشه دیگه ، بین چندتا پیرمرد هم نیستی.بیبی بانی:
نمیدونم...تهیونگ:
بیا دیگه...میتونیم فیلم هم ببینیم..هوم؟بیبی بانی:
راست میگی..بهتر از بین چندتا معتاد|
راست میگی..بهتر از بین چندتا پیرمرد بودنه.تهیونگ:
عالیه.Seen
سوکجین و نامجون بالاخره برگشتن.
سوکجین با خنده گفت:″اون یارو خیلی مست بودد!!خدای من چقدر خندیدم″
نامجون هم باهاش خندید.″هیوننگا..می..میتونم بر-برگردم..خونه؟″
جونگ کوک پرسید.نامجون اخم کرد:″برای چی؟تازه ساعت ده شبه..بهت خوش نمیگذره؟″
جونگ کوک تند تند سر تکون داد:″ن-نهه...خو-خوش میگذر..ره..ولی با-بابام می..میگه برگردمم″
سوکجین پوفی کشید:″خیلی خب پس...میرسونیمت″
جونگ کوک سریع گفت:″نه..میخوا-م با..دوس-تم برگر-دم″
نامجون دیوثانه نگاهش کرد:″پس بگو..میخوای بری با ددیت خونه؟نه؟″
جونگ کوک گونه هاش قرمز شد و نالید:″هی-هیوووونگ″
نامجون خندید:″شوخی کردم..باشه میتونی بری..خوش بگذره کوک″
و چشمک زد و سوکجین هم مثل دوست پسرش چشمک زد.جونگ کوک بلند شد و نگاهی به تهیونگ و جیمین و یونگی انداخت.
حواسشون نبود.
خداروشکر کرد مشروب نخورده و میتونه تنهایی برگرده.
نمیخواست تهیونگ رو اذیت کنه.″خدافظ″
آروم و بدون لکنت گفت و جوابش هم گرفت.از قسمت وی ای پی بیرون رفت و بین اون وحشیا بود الان.
اونا توی هم میلولیدن.وقتی دست یکی رو دور کمرش حس کرد ، توی جاش پرید.
″بیبی ، تنها نباید بیرون میومدی″
تهیونگ زیر گوشش گفت.″ت-ته″
اون دنبالش اومده بود؟تهیونگ جونگ کوک رو سمت خروجی راهنمایی کرد.
دهنش بوی الکل میداد..پس مست بود؟″ته..تو مس-مستی؟″
جونگ کوک وقتی از بار خارج شدن ، پرسید.″یکم..″
تهیونگ با سرخوشی گفت و خندید.″ی-یکم؟″
جونگ کوک با چشمای ریز شده پرسید.تهیونگ لباشو غنچه کرد:″شاید بیشتر از یکم″
جونگ کوک چشم غره رفت:″م-من..رانندگ-گی میکنم″
تهیونگ قبول کرد و سوییچ رو به جونگ کوک داد.
آپ میشه بازم امروز/امشب~
YOU ARE READING
🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌
Fanfiction[به من نگاه نکن] -:میشه انقدر بهم زل نزنی؟ تهیونگ: خب متاسفم چون باید بگم نمیشه ، تو زیادی خوشگلی. جونگ کوک پسر ساکت دانشگاه که خیلیا روش کراش دارن و منظور از خیلیا ، تهیونگی که هر روز نگاهش میکنه هم هست. _____ Couple:VKOOK