30

8.5K 1.4K 120
                                    

بابا:
کِی برمیگردی خونه؟

جونگ کوک:
من..چند ساعت دیگه میام..بابا.

بابا:
زود..مهمون دارم.

جونگ کوک:
چشم.











آهی کشید و گوشی رو کنار گذاشت.
سوکجین و نامجون داشتن وسط بقیه میرقصیدن.
خیلی بهش اصرار کردن ولی اون قبول نکرد.

میتونست حس کنه تهیونگ همش چکش میکنه.

گوشیش لرزید و برش داشت:

تهیونگ:
بیبی چرا لبات آویزونه؟

بیبی بانی:
چیزی نیست.

تهیونگ:
بهم بگو.

بیبی بانی:
خب..امم...بابام گفت برگردم خونه چون مهمون داره.

تهیونگ:
برنگرددددد|
برنگردد|
برنگر|
بر|
خودم میرسونمت...اصلا چرا باید برگردی؟

بیبی بانی:
شام درست کنم براشون و لازم نیست.

تهیونگ:
بعدش میتونی بیای خونه ی من؟

بیبی بانی:
برای چی؟

تهیونگ:
فقط..نمیدونم..خوب میشه دیگه ، بین چندتا پیرمرد هم نیستی.

بیبی بانی:
نمیدونم...

تهیونگ:
بیا دیگه...میتونیم فیلم هم ببینیم..هوم؟

بیبی بانی:
راست میگی..بهتر از بین چندتا معتاد|
راست میگی..بهتر از بین چندتا پیرمرد بودنه.

تهیونگ:
عالیه.

‌Seen


سوکجین و نامجون بالاخره برگشتن.
سوکجین با خنده گفت:″اون یارو خیلی مست بودد!!خدای من چقدر خندیدم″
نامجون هم باهاش خندید.

″هیوننگا..می..میتونم بر-برگردم..خونه؟″
جونگ کوک پرسید.

نامجون اخم کرد:″برای چی؟تازه ساعت ده شبه..بهت خوش نمیگذره؟″

جونگ کوک تند تند سر تکون داد:″ن-نهه...خو-خوش میگذر..ره..ولی با-بابام می..میگه برگردمم″

سوکجین پوفی کشید:″خیلی خب پس...میرسونیمت″

جونگ کوک سریع گفت:″نه..میخوا-م با..دوس-تم برگر-دم″

نامجون دیوثانه نگاهش کرد:″پس بگو..میخوای بری با ددیت خونه؟نه؟″

جونگ کوک گونه هاش قرمز شد و نالید:″هی-هیوووونگ″

نامجون خندید:″شوخی کردم..باشه میتونی بری..خوش بگذره کوک″
و چشمک زد و سوکجین هم مثل دوست پسرش چشمک زد.

جونگ کوک بلند شد و نگاهی به تهیونگ و جیمین و یونگی انداخت.
حواسشون نبود.
خداروشکر کرد مشروب نخورده و میتونه تنهایی برگرده.
نمیخواست تهیونگ رو اذیت کنه.

″خدافظ″
آروم و بدون لکنت گفت و جوابش هم گرفت.

از قسمت وی ای پی بیرون رفت و بین اون وحشیا بود الان.
اونا توی هم میلولیدن.

وقتی دست یکی رو دور کمرش حس کرد ، توی جاش پرید‌.
″بیبی ، تنها نباید بیرون میومدی″
تهیونگ زیر گوشش گفت.

″ت-ته″
اون دنبالش اومده بود؟

تهیونگ جونگ کوک رو سمت خروجی راهنمایی کرد.
دهنش بوی الکل میداد..پس مست بود؟

″ته..تو مس-مستی؟″
جونگ کوک وقتی از بار خارج شدن ، پرسید.

″یکم..″
تهیونگ با سرخوشی گفت و خندید.

″ی-یکم؟″
جونگ کوک با چشمای ریز شده پرسید.

تهیونگ لباشو غنچه کرد:″شاید بیشتر از یکم″

جونگ کوک چشم غره رفت:″م-من..رانندگ-گی میکنم″

تهیونگ قبول کرد و سوییچ رو به جونگ کوک داد.


آپ میشه بازم امروز/امشب~

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now