58

7K 1.2K 74
                                    

″کوککک″
تهیونگ از توی هال داد زد ، دو سه روزی میشد با هم زندگی میکردن و البته که همشون اصرار تهیونگ بود.

″بل-بله″
از اتاق بیرون اومد و گفت.

″من دارم میرم خرید ، میخوای بیای؟″
تهیونگ درحالی که کت چرمیش رو میپوشید ، گفت.

″نه...ت-تو خودت ببرو″
جونگ کوک با لبخند کوچیکی گفت.

″باشه بیب...چیزی لازم نداری؟″
تهیونگ پرسید و جونگ کوک سرشو به منظور ′نه′ تکون داد.

″اوکی..چیزی لازم داشتی زنگ بزن...آها راستی شام درست نکن میخوام پیتزا بخرم″
تهیونگ گفت و کفش هاش رو پوشید.

″بباشه″
جونگ کوک با صدای آرومی گفت و تهیونگ خم شد و صورتش رو بوسید:″زود میام..مراقب خودت باش″

″توام هممیین ططور″
کوک گفت و سمت اتاقش رفت.

تهیونگ بعد از خداحافظی کوتاهی ، رفت و جونگ کوک در رو بست.

′حالا چیکار کنم؟یکم با گوشیم کار کنم؟′
جونگ کوک فکر کرد و سمت هال رفت.



****


با صدای زنگ ، با فکر این که تهیونگه سمت در رفت و بازش کرد.
با دیدن کسی که پشت در بود شوکه شد.
″ب-ببابا؟″

سرچ گوگلم:
روش های تجاوز به واتپد

لنتی این نصفه اومده بود
ببشید دیه

🌌Do Not Look At Me_VKOOK🌌Where stories live. Discover now