جنگ قدرت

946 181 35
                                    

+چه عجب...نمردیم و رئیس کوچک رو هم تو مراسمات دیدیم.
صدای مرد گنده صدکیلویی میز کنارم مغزمو به بازی میگرفت،از وقتی به مراسم اومده بودم مدام تیکه های مزخرفشو میشنیدم،بلاخره طاقت نیاوردم با لحن بی تفاوت به کنایه ش گفتم:
_آقای پارک،قرارداد پیشنهادیتونو مطالعه کردم،متاسفانه نقایصی داره که منشیم بهتون گوشزد میکنن.
خنده گوش خراش طولانیی از مرد رو شنیدم و بعد به زبون امد:
+میدونم،میدونم،درمورد حق تبادل بین المللی صحبت میکنی‌.با پدرت در اون مورد حرف زدم.
_اما قرارداد زیر دست منه،بهتره با من حرف بزنید.
+اوه هه.پسر تو‌هنوز رئیس کوچکی،باید به صحبتایی که با رئیس بزرگ میشه احترام بذاری.
لحن تحقیر آمیزش کفرم رو درآورد،همه چیز اون مراسم به اندازه این مرد نفرت انگیز بود،بلند شدم،سمتش رفتم و درحالیکه دستمو کنارش روی میز گذاشتم به گوشش نزدیک شدم و گفتم:
_بهتره از رئیسای کوچکی که هنوز ازت بزرگترند بترسی.
بالحن ترسیده و پشیمونی گفت:
+منظوری نداشتم.
_و همیشه حواست باشه رئیس کوچک یه روز رئیس بزرگ میشه درحالیکه تو‌هنوز همون دلال کوچیکی...
و با دست به جیمین اشاره ای کردم،پرونده رو برام آورد،صفحه ی مورد نظر رو جلوش باز کردم و چندبار با انگشتم به متن ضربه زدم.همیشه شیفته این قدرت میشدم که اینطور فرد مقابلم رو وحشت زده میکرد،خودکارش رو درآورد و درحالیکه با مشاورش صحبت میکرد،تند تند چیزهایی رو اصلاح میکرد.با قدرت به اون دونفر نگاه میکردم که صدایی توجهمو جلب کرد:
÷این پسر همون پسر سرکش معروف شایعه های امشب نیست؟
سریع به بالا نگاه کردم،بله...خودش بود،همچنان مغرور و با سری بلند به همه نگاه میکرد،انگار اون پسر قراره یکی از مارو انتخاب کنه.
_میخای به چی برسی کریس وو؟
درحالیکه به پسر خیره بودم این حرف رو زدم.اطمینان داشتم کریس برای قدرت نمایی لین انتخاب رو کرده و با حرفی که زد مطمعن تر شدم:
÷هیچی...هیچی...فقط خاستم بدونید پولمو قراره خرج چی کنم.نمیدونستم که توهم میخایش جانگکوک.دویست و پنجاه تا...
حس اعلام جنگ رو از صداش تشخیص دادم،صاف تر ایستادم که صدای هوسوک و اعلام قیمتش رو شنیدم و‌بعد کل کل قیمتها سر اون پسر....کریس بعد از هر اعلام قیمت سمت من نگاه پیروزمندانه ای میزد...دوباره به اون پسر نگاه کردم که باز هم بعد نگاه چندثانیه ای،بیخیال چشمهاشو از روی من برداشت...در حال حاضر جنگ قدرت،سر این پسر بود و من به هیچ عنوان از کریس وو عقب نمی افتادم،مخصوصا الان که باید یک برده انتخابی به پدرم نشون میدادم،پس بلند اعلام کردم:
_یک میلیون...

جین

سریع بدون هیچ واکنشی استیج رو ترک کردم،مثه یک شی روم قیمت گذاشتند و فروختنم اونم نه به کسی که فکرشو میکردم...با عصبانیت به سمت در سالن میرفتم که دستی بازومو نگه داشت:
+متاسفم جین،من نمیتونستم بیشتر ازاون پیشنهاد بدم،نه اون پولو داشتم نه قدرت مقابله با خانواده جئون رو...
نگاهش کردم،همون خریدار موردانتظار بانگ،هوسوک بود که با نگرانی به من نگاه میکرد.بازومو از دستش بیرون کشیدم:
_باشه
+جین صبرکن...من جانگکوک رو از بچگی میشناسم،سعی نکن باهاش لج کنی،سعی نکن عصبانیش کنی،اون خطرناک ترین آدمیه که دیدم،فقط سعی کن باهاش صحبت کنی،سعی کن قانعش کنی،هیچ چیزی مثه صحبت کردن اون پسرو آروم و منطقی نمیکنه.
_من قرار نیست اونو آروم کنم.
اینو گفتم و سریع در سالن رو باز کردم و داخل رفتم.
به محض وارد شدن بانگ سمتم اومد و گفت:
+جین نمیدونم چی بگم.تو بیشترین قیمتو گرفتی ولی جئون جانگکوک؟نمیدونم چی پیش میاد،اون غیرقابل پیشبینیه...من بهت قول داده بودم حواسم بهت باشه اما نتونستم کاری کنم،بجاش تموم تلاشمو کردم تا بتونی هارا رو قبل رفتن ببینی.
با شنیدن جمله آخرش نتونستم دیگه بی تفاوت باشم،با نگرانی پرسیدم:
_کو؟؟کجاست؟؟؟الان باید ببینمش؟
+آره تو پارکینگه،کسی که خریدش راضی شد چنددقیقه همو ببینید...سریع برو تا نرفته،یک نگهبانم باهات میفرستم مراقبت باشه.
منتظر ادامه صحبتش نموندم و به سمت جایی که فکر میکردم پارکینگ باشه دویدم.

با لباس سفیدش دقیقا مثل فرشته ها شده بود،وسط پارکینگ ایستاده و به اطرافش نگاه میکرد،با دیدن من ذوق زده دوید و چندثانیه بعد همدیگه رو بغل کرده بودیم.
+شنیدم رکورد قیمتمو شکوندی
درحالیکه اشکهاشو پاک میکرد وسعی میکرد لبخندبزنه گفت.به صورتش نگاه کردم با شستم اشکهاشو پاک میکردم و گفتم:
_بیشتر پول قدرتنماییشونو دادن تا من.حالا بهم بگو کی خریدت؟؟چجوریه؟؟از اون قدیمیاست؟
خندید و مظلومانه گفت:
+نه جدیده،خوشتیپم هست،قدبلنده و به نظر خوب و مهربون میاد،تا الان یجور باهام رفتار کرده انگار تا حالا برده ای نداشته.
دستاشو گرفتم و بوسیدم که صدایی از پشت سر هارا شنیدم:
×حواست هست داری به اموال من دست میزنی؟
نگاهش کردم،قدش کمی از من بلند تر بود،کت و شلوار طوسی با کراوات آبی...داشت میخندید و چال گونه ش جذابیتشو دوبرابر کرده بود.ادامه داد:
×بانگ نگفته بود اینقد بهم نزدیکید وگرنه نمیذاشتم ببینیش.الانم باید بریم.
و دستش رو دورکمر هارا گذاشت،هارا دستم رو نگه داشته بود و تا لحظه آخر ول نکرد.چندقدمی دور شده بودن که تحمل نکردم،مرد خوبی به نظر میرسید پس بلند گفتم:
_بهم قول بده
برگشت نگاهم کرد
_بهم قول بده باهاش خوب رفتار کنی.
دوباره خندید سمتم اومد و گفت:
×قول میدم
و دستش رو سمتم دراز کرد،با دودلی دستش رو گرفتم که صدایی اینبار از پشت من اومد:
÷کیم نامجون،حواست هست داری به اموال من دست میزنی؟

..........................................................
نامجون باشخصیتمو دیدید؟
قراره زیاد باهاش کار داشته باشیم😄
یعنی جانگکوک فال گوش ایستاده بود؟🤔😂

your prideWhere stories live. Discover now