شیرینی

809 151 152
                                    

* خب مناسبت این شام چیه جناب جئون؟؟؟

جیوون در حال نشستن پرسید و جانگکوک همونطور که کتش رو به پشت صندلی آویزون میکرد، لبخند یک طرفه ای زد:

+عجله نکن میفهمی...

÷ من فکر‌ میکردم نامجون و هارا باید دعوتمون میکردن...شیرینی نامزدیتونو که ندادید...حالا شیرینی عروسیتونم نمیخواید بدید؟؟؟

پسر قد بلند گفت و دوست دختر موبنفشش ادامه داد:

*چان راست میگه دیگه...شمام خیلی دارید خسیس بازی در میارید...مثلا ماه بعد عروسیتونه هاااا...

هارا خنده ی کوچکی کرد:

• اونم به موقعش چشم... راستی جیوون فردا وقت پرو‌ لباسمه فراموش نکردی که مرخصی بگیری؟؟؟

* بیا...برای همه ی کاراشم من باید از تمرینام بزنم...آره گرفتم ولی جدا بیشتر از این جا برای پیچوندن ندارم.

دختر مو بنفش با لبهای جلو اومده گفت و مایع باقی مونده داخل جام جلوی‌ روش رو سر کشید...بی توجه به غر زدن دوست پسرش که از تموم‌ کردن نوشیدنیش شکایت میکرد، ادامه داد:

* خب جئون در نرو...بگو چی شده دست و دلباز شدی؟

٪ اتاق خصوصی تو یکی از بهترین رستورانای کره...منم عجله دارم زودتر بفهمم چی شده؟

نامجون از سمت مقابل گفت و دستش رو پشت دختر موقهوه ای کنارش انداخت...

جانگکوک به چهره ی تک تک افراد نشسته نگاهی انداخت و وقتی سوال رو داخل چشمهای همه دید، به سمت جین نگاهی انداخت...سرش رو پایین انداخته و همونطور که لبخندی محو روی صورتش بود با لیوان روی‌ میز بازی میکرد...بلند شد و با صدای رسایی گفت:

+ الان متوجه میشید.

قدم به سمت پسر مو بنفش برداشت و‌ جین با احساس سایه ی بزرگ افتاده روی خودش سرش رو بالا آورد...پسر مومشکی خم شد و با گرفتن چونه ی ظریف پسر نشسته، چشمهاش رو بست و لبهاش رو روی لبهای قلوه ای مقابلش گذاشت...

ضربان قلب جین که تا لحظه ای قبل به شدت مخالف اعلام رابطه شون بود، شروع به تند تپیدن کرد و با مکیده شدن لب پایینش بی اختیار از هجوم لذت به سمت معده اش، با چنگ زدن به پیراهن پسر، شروع به همراهی کرد...

بوسه با چندبار رفت و آمد لبهای هر دو پسر، همراه با صدای پاپ مانندی تموم شد و جانگکوک پیروزمندانه سرش رو بالا آورد:

+خب؟؟ متوجه شدید؟؟؟

دستش رو روی کتف جین گذاشت و شروع به نوازشش کرد:

+کسی نمیخواد چیزی بگه؟؟؟

• وای خدای من شما دو تا باهمید.

صدای هیجان زده ی هارا بلند شد و جین متوجه چشم غره ی خواهرش به دختر موقهوه ای شد...هارا که با ژست هیجان زده دستش رو روی لبهاش گذاشته بود با دیدن نگاه جیوون، خجالت زده دستش رو پایین آورد و گفت:

your prideWhere stories live. Discover now