سرویس بهداشتی

704 111 158
                                    

مدتی بود که به حرفهای بی سر و ته جیمین و نامزد گربه ایش با هارا گوش میداد و خسته از بحث حوصله سربر برگذاری مراسم ازدواج، به سمت خواهرش برگشت...
با نامجون در مورد کارهای حقوقی بعد از دبیو صحبت میکرد و چان با مرد اخم کرده ی جذابش، در مورد محموله ی جدید وارد شده به انبار، حرف میزد...

نگاهش به روی صورت مرد چرخید و با دیدن چینی که بین ابروهاش افتاده بود، انگشتش برای نشستن به روی پیشانی بلندش و عادت به باز کردن اخم های پسر، لحظه ای نبض زد که به سختی کنترلش کرد...

کلافه از جو صحبتهای بی مربوط به خودش و نگاه های یواشکی اش به پسر مومشکی نشسته در طرف دیگر میز، بلند شد که نگاه ها به سمتش برگشتند...

کتش رو از روی پاش به دسته ی صندلی آویزون کرد و بلند برای رفع کنجکاوی افراد منتظر، گفت:

_ یه سر میرم سرویس و برمیگردم...

و با قدم هایی سریع از اتاق خارج شد...

از در دستشویی بیرون اومد و با شستن دستهاش، نگاهی به چهره ی خودش داخل آینه انداخت که با دیدن فردی که پشت سرش بود، قلبش ثانیه ای نزد...

تمام هفته ی گذشته رو با دیدن ویدیوی وایرال شده و خوندن نظرات پایینش، گذرونده بود و حالا مرد شماره یک داخل ویدیو رو پشت سرش میدید...

مرد با دیدن نگاه جین، دستی به چونه و لبش کشید و کمی جلوتر قدم گذاشت:

+ امممم... خوبی؟؟

_ خوبم... تو‌خوبی؟؟

مردد جواب داد و مرد با نگاه انداختن به اطرافش، دوباره به حرف اومد:

+ آره خوبم... این چندوقت داشتم به حرفات فکر میکردم...

جین به سرعت دستش رو توی هوا تکونی داد:

_ منم میخواستم فقط به حرفام فکر کنی دیگه نیازی نبود این...

+ نه... حق با توعه...

بین حرفش پرید و با نگاهی به اطراف، باز هم نزدیک تر شد:

+ من نباید به جای تو تصمیم بگیرم... نباید چون دوستم داری و چیزی نمیگی بخوام به جات حرف بزنم... من...

در سرویس با صدایی باز شد و مردی که داخل آمده بود، با دیدن دو پسر، نگاه متعجبش رو به اونها دوخت که جانگکوک با بیرون دادن پر فشار نفسش، به سمتش رفت...
در بسته شده رو باز کرد و با نگاهی به مرد، با صدایی فرمان دهنده گفت:

_ از سرویس ته راهرو استفاده کن.

مرد با چشمهایی که هر لحظه گردتر میشد، بدون حرف از کنار رئیس کمپانی جئون گذشت و همزمان با بسته شدن در، همونطور که قفلش میکرد، به سمت پسر ساکت پشت سرش برگشت:

_ اول از دستت عصبانی بودم... غمگین بودم که چرا اینهمه مدت تحمل‌کردی و عصبانی بودم که چرا بهم نمیگفتی... تقصیر من نبود که تو هیچوقت شکایت نمیکردی و منم عادت داشتم به این کار ولی خب...

your prideWhere stories live. Discover now