ضربه

785 161 233
                                    

رو به روی تلویزیون به پشتی کاناپه ی راحتی تکیه داده بودم و سعی میکردم روی تصاویری که صحفه ی بزرگ نمایشگر نشون میداد، تمرکز کنم اما لعنت بهش...دو روز بود که ازش خبر نداشتم...دو روز از وقتی که اون لذت و خاطره شیرین رو بهم نشون داد میگذشت و بعد ناپدید شد...

سرم رو به پشتی مبل تکیه دادم و چشمهام رو بستم...مثه همیشه صورتش در حالیکه به تمام اجزای صورتم خیره نگاه میکرد، پشت پلکهام جا خوش کرده بودند...لب پایینیم رو گاز گرفتم و سعی میکردم تمام جزئیات رو با دقت به خاطر بیارم...تمام جزئیات اون شب و فردا صبحش وقتی با نفس کشیدن هوای اطراف گردنش بیدار شده بودم...

نمیفهمیدم چم شده بود که با یاد آوری هربار این خاطرات دلم پر از شیرینی میشد و هر بار بیشتر فکر‌کردن بهش رو میخواستم...

دو روز رو با همین فکرها گذرونده بودم و از خجالت ذهن منحرفم حتی نمیتونستم تماس بگیرم تا بدونم کجاست...خب فردا شب دورهمی بود و میتونستم اونجا ببینمش البته اگر تا فردا شب دووم می آوردم و بهش پیام نمیدادم...

توی همین فکرها غرق بودم که صدای زنگ آیفون بلند شد...خوشحال با فکر اینکه کسی که منتظرش بودم، پایین و پشت در ایستاده، مثل دخترهای دبیرستانی به سمت آیفون دوییدم که تصویر روی صفحه ی نمایشگر باعث شد سر جام خشک بشم...

جانگکوک نبود...

جکسون بود...

سریع عقب رفتم و به دیوار تکیه دادم...هنوز بدنم کبود بود و مطمعنم این بار به هیچ وجه نمیتونستم باهاش مقابله کنم...با فکر اینکه کمی بگذره خودش بیخیال میشه، به داخل پذیرایی برگشتم و دوباره روی کاناپه نشستم...

سعی داشتم خودم رو بی خیال نشون بدم ولی پای چپم رو مدام از شدت استرس تکون میدادم...صدای زنگ بلاخره قطع شد و نفسی عمیق کشیدم...

داخل آشپزخونه رفتم و با دیدن لیوان جانگکوک که برای خودش از عمارت آورده بود، لبخندی زدم...آب میوه رو از داخل یخچال بیرون آوردم و توی لیوانش خالی کردم...اشکالی نداشت که یک بار ازش استفاده کنم؟؟

به اپن تکیه داده بودم و از طعم‌ خوش آب پرتقالم غرق لذت بودم که صدای زدن رمز در رو شنیدم...سرم رو از آشپزخونه بیرون آوردم و به در نگاه کردم...صدای دینگ‌ مانندی که نشون از اشتباه بودن رمز زده شده میداد بلند شد و دوباره یکی رمز در رو زد...باز هم اشتباه بود و اینبار مشتی محکم به روی در خورد...

از صدای در سر جام تکون بدی خوردم و بعد از کمی مکث، لیوان رو روی اپن گذاشتم و به سمت در رفتم...از چشمی در نگاه کردم و جکسون رو دیدم که با حال و روز وحشتناکی که نشون از مست بودنش میداد، هنوز تلاش داشت رمز در رو بزنه...

جکسون مست فوق العاده ترسناک تر از جکسون عادی بود و این درحالی بود که تصمیماتش کاملا با دوران مست نبودنش هم همخونی داشت...

your prideWhere stories live. Discover now