عکس

841 150 164
                                    

شیشه ی ماشینش رو پایین داد و با گذاشتن یکی از دستهاش به بیرون از پنجره به دونفری که از خیابون رو به رو رد میشدن خیره شد...

یکی با موهای بلوند و یکی با موهای قرمز...

پوزخندی زد و بدون برگردوندن سرش، به سمت فردی که کنارش نشسته بود، گفت:

+ بهشون خبر بده دارن میان.

پسر مو یخی کنارش در حالیکه تلفن همراهش رو به دست میگرفت، دکمه ای رو زد و دختری که پشت نشسته بود سری تکون داد:

*میدونی به این کار میگن نقض حریم شخصی؟

این بار هردو پسر باهم پوزخندی زدند:

+بهتره با این کار راه بیاد وگرنه دفعه ی بعد حق زندگی کردنشو نقض میکنم تا دوباره یادآوری بشه هرکسی یه جئون رو تهدید کنه، سرنوشت خوبی سراغش نمیاد...

×هرکسی؟؟؟

یونگی با همون لحن سرد همیشگی اش پرسید و جانگکوک به سمتش برگشت:

+اتفاقی افتاده که شک کردی؟؟؟

نیشخندی روی صورت پسر همیشه سرد، جا خوش کرد و با عقب بردن سرش به سمت جیوون جواب داد:

×تمام کارکنای عمارت داد و فریادای جین که رئیس کوچک رو تهدید میکرد، یادشونه...

+جین هرکسی نیست.

جانگکوک به آهستگی گفت و با اشاره ی یکباره ای که مشاور مورد اعتماد پدرش کرد، از درست بودن شرایط داخل هتل مطمعن شد...

مدتی از وارد شدن فلیکس و هیونجین به هتل گذشته بود و جانگکوک در حالیکه روی پنجره ضرب میگرفت، منتظر بیرون اومدن فرد مورد نظرش بود...

خسته از طولانی شدن زمان انتظار، تلفن همراهش رو درآورد و به عکسی که روی صفحه نگهش داشته بود، نگاه کرد...به قدری این عکس رو دیده بود که تمام جزئیاتش رو حفظ شده و تمام تصوراتش ته کشیده بودند ولی هنوز هم بنظرش پسر داخل این عکس به شدت دوست داشتنی دیده میشد...

لبخندی گوشه ی لبش جا خوش کرد و اینقدر غرق تصویر شده بود که متوجه سر دختر موبنفشی که از صندلی عقب برای گفتن حرفی جلو اومده بود نشد...وقتی به خودش اومد که دستش همراه با تلفن کشیده و صدای جیغ مانندی بلند شد:

* این که عکس برادر منه....جئون ؟؟؟

نگاهش به سمت جیوون برگشت و با دیدن چهره ی شوک زده اش به یونگی نگاهی انداخت:

+من دوستشم...اشکالی داره عکسش توی گوشیم باشه؟؟؟

یونگی بازهم پوزخندی زد و بدون جوابی نگاهش رو دوباره به در هتل مقابلش دوخت...دختر موبایل رو کشید و با برگردوندن تصویر به سمت پسر مومشکی گفت:

* عکس عادی آره اشکالی نداره...ولی جین اینجا خوابه...

قبل اینکه جانگکوک بتونه جوابی بده، تلفن رو قفل کرد و درحالیکه به طرفش دراز کرده بود، ادامه داد:

your prideWhere stories live. Discover now