بعد از بوسه

952 154 166
                                    

با صدای زنگ تلفن همراهش از خواب بیدار شد...با چشمهای بسته دستش رو حرکت میداد تا به اون شی کوچک صدادار برسه و با گرفتنش، با یک چشم باز نگاهش کرد...

جیمین بود...
خواست دکمه ی وصل تماس رو بزنه که چیزی یادش اومد و به سرعت سرش چرخید...

دیشب جین رو کنار خودش خوابونده بود و حالا کسی کنارش نبود...نگران تلفن رو به سمتی پرت کرد و بلند شد...قلبش تند تر از همیشه میزد و ذهنش شلوغ تر از همیشه بود...ممکن بود جین از کار دیشبش پشیمون شده باشه؟؟؟

نزدیک در رسید و دستش رو روی دستگیره گذاشت که صدای آرامش بخشش رو در حالیکه آوازی زمزمه میکرد، شنید...به آرومی در رو باز کرد و چشمش به روی جینی قفل شد که پشت بهش در حال درست کردن چیزی، داخل آشپزخونه بود...

دستش رو سمت چپ قفسه ی سینه اش گذاشت و نفس حبس شده اش رو به آرومی رها کرد...

گوشت له شده رو، برعکس کرد و با قاشق چوبی داخل دستش سر جاش، تکونش میداد که گره شدن دستهایی رو به دور کمرش حس کرد...

لبخند بزرگش رو به سختی کنترل میکرد که اینبار صدای بمش رو شنید:

+من میخواستم واست صبحانه درست کنم.

سرش رو کمی چرخوند و تا خواست صحبتی کنه، لبهاش اسیر لبهای نازک رئیس کوچک شد و بوسه ای محکم ازش گرفت...پسر مومشکی قصد داشت ازش جدا بشه، ولی جین با چرخیدن و گره کردن دستهاش به دور گردن پسر مقابلش، به بوسه عمق و زمان بیشتری داد...

جانگکوک ذوق زده از این حرکت جین، گره دستهاش رو دور کمر باریکش، محکم تر کرد و به تکیه گاه پشت سرش، فشارش داد...بوسه ی صبحگاهیی که قصد داشت به جین بده، حالا تبدیل به بوسه ای محکم و با هیجان شده بود و جانگکوک با جدا شدن جین برای نفس کشیدن، از فاصله ی ایجاد شده احساس ناامیدی عجیبی کرد...

جین که نیاز به کشیدن اکسیژن بیشتری به داخل ریه اش داشت، سرش رو بالا گرفت و هوا رو با شدت به داخل کشید ولی جانگکوک با نمایان شدن گردن سفید و کشیده اش، بی طاقت تر فاصله رو از بین برد و شروع به بوسیدنش کرد...

باورش نمیشد بلاخره راهش به این بهشت باز شده بود و همونطور که جین رو هر لحظه به خودش بیشتر میفشرد، بوسه های خیس و مک های محکمی از گردنش میگرفت...
بی طاقت برای فتح اون راه بلند و کشیده بود و هر لحظه فشار مکیدن هاش بیشتر میشد...

جین سوزش های کوچکی احساس میکرد ولی این دردهای کوچک بهش برای باور این رویا، کمک میکردند...پس در حالیکه با دستهاش، موهای مشکی جانگکوک رو نوازش میکرد، با خیس شدن نرم ترین قسمت گلوش، ناله ی کوچک بالا اومده رو از بین لبهاش بیرون داد...

جانگکوک متوقف شده بود و جین متعجب چشمهاش رو باز کرد...

لحظه ای گذشت و تا خواست برای پرسیدن علت توقف، سر پسر رو از خودش جدا کنه، پسر مومشکی محکم تر به خودش فشارش داد و با پنهان کردن صورتش داخل گردن خیس شده اش، ناله ای کرد:

your prideWhere stories live. Discover now