عذرخواهی؟

741 152 427
                                    

صدای زنگی توی گوشم پیچید و سردرد وحشتناکی به قسمت جلویی سرم هجوم آورد...از خواب بیدار شده بودم ولی چشمهام هنوز بسته بودند و بدنم گرفته تر از هر زمانی به نظر می اومد...صدای بلند پرنده هایی که به نظر گنجشک می اومدند بقدری زیاد بود که ناچار دستی به صورتم کشیدم و چشمهام رو باز کردم...

یعنی چی؟؟؟کجا بودم؟؟؟اینجا اتاق من نبود...اصلا کنار پنجره ی اتاق من گنجشکی نمی اومد...

نگاهی وحشت زده به سرتا سر اتاق خاکستری و زرد رنگ انداختم و با حس ناشناس بودنش، به سرعت سر جام نشستم...

سردرد اجازه ی درست فکرکردن رو بهم نمیداد ولی دو انگشتم رو بالا آوردم و شقیقه هام رو فشار دادم تا بلکه چیزی یادم بیاد...

آخرین چیزی که یادم میومد این بود که بعد از نیومدن جانگکوک به دورهمی هفتگیمون و وقتی نامجون خبر داد که با فلیکس به جشن مجله شون رفته،طاقت نیاوردم و بلافاصله بعد از جداشدن از بقیه، به نزدیک ترین بار رفتم و برای خلاص شدن ذهنم تا جاییکه میتونستم، نوشیده بودم...

ترسیده از فکری که به سرم زد به خودم نگاهی انداختم...پیراهنی تنم نبود...ملحفه رو با شدت کنار زدم...فقط باکسر مشکی رنگم پام بود و لباسهام هیچ جای این اتاق دیده نمیشدند...

سرم رو با شدت بیشتری فشار دادم...چیکار کرده بودم؟؟
بین مستی با کسی خوابیده بودم؟؟؟
چطور تونستم اجازه بدم کسی به جز اون لمسم کنه؟؟

سرم داشت منفجر میشد و تصمیم گرفتم تا قبل از اومدن هر کسی که بود، لباسهام رو پیدا کنم و زودتر از اون خونه ی لعنتی بیرون بزنم ولی تا دستهام رو پایین بدنم اهرم کردم، صدای باز شدن در اتاق رو شنیدم...

وحشت زده از ملاقاتی ناشناسم سرم رو بالا آوردم که با هیکل مشکی پوش دوست قدبلندم رو به رو شدم...

×بلاخره بیدار شدی؟

نفس عمیقی کشیدم و دوباره به جای قبلیم برگشتم:

_اینجا خونه ی توعه؟ من اینجا چیکار میکنم؟

×اینقدر که بهم سر نمیزنی معلومه که باید برات ناآشنا باشه....

با خنده ی بی جونی، دستم رو دوباره به سرم کشیدم و پرسیدم:

_چطوری اومدم اینجا؟

×راستش تو نیومدی...صاحب باری که رفته بودی بعد بیهوش شدنت زنگ زده بود به جیوون که بیاد دنبالت...اونم که خوابگاه بود و نمیتونست بیرون بیاد، زنگ زد من اومدم جمعت کردم...میدونی اگه زودتر نرسیده بودم حتما یکی ازاون مردای توی بار که با چشماشون داشتند میخوردنت، تا الان به ده روش به فاکت داده بود؟

نفسی کلافه بیرون دادم و درحالیکه با کشیدن پتو روی خودم دوباره دراز میکشیدم، سوال کردم:

your prideWhere stories live. Discover now