+جین...عزیزدلم...بیدار نمیشی دیر وقت شده هاا...
صدای گرمش رو کنار گوشم شنیدم و با یاد آوری رویایی که دیده بودم لبخند زدم...چشمهام بسته بود و دلم نمیخواست از شیرینی اون تصور خارج بشم پس فقط خودم رو داخل آغوشش فشردم و صدایی تولید کردم:
_هوووومممم...
+عزیزم ظهر شده...خواهرت زنگ زد داره میاد اینجا...
با سرعت چشمهام رو باز کردم و سرم رو بالا بردم و با دو جفت چشم مشکی که با مهربونی بهم خیره بود، مواجه شدم:
_کی؟؟؟
لبخندی زد:
+یه ساعت پیش زنگ زد، خواب بودی من جواب دادم...گفت یه ساعت دیگه میاد اینجا.
با دستم سرم رو فشار دادم:
_آههه خدای من چرا زودتر بیدارم نکردی؟
بدون منتظر موندن برای جوابش از اون آغوش گرم دل کندم و تازه متوجه بالاتنه ی لخت خودم که به عضله های محکم بدون لباسش چسبیده بود، شدم...
متعجب پتو رو کمی کنار زدم و با دیدن پاهای لخت هردومون، شوکه شده و با سرعت، پتو رو پرت کردم و نشستم...فقط باکسر تنمون بود و من باور نمیکردم...
چشمهام گرد شده بود و با تپش بلند قلبم به سمت تیله های مشکی ترسانش برگشتم:
_یعنی خواب نبود؟؟؟
مردمک هاش میلرزیدند و در حالیکه مینشست، سری تکون داد:
+نه...
درست میگفت و میتونستم بفهمم که خاطرات دیشبم پررنگ تر از چیزی مثل یک رویا بود....
نفس حبس شده مو بیرون دادم و بهش خیره شدم تا لبهاش شروع به حرکت کرد...درست میگفت و من دیشب اون لبها رو که مشتاقانه بدنم رو میبوسید، به خاطر داشتم...
قبل از شروع حرفی که قصد زدنش رو داشت، به سمتش پریدم و قبل از انداختن خودم روی اون پسر متعجب، دستهاش رو که مشت میشدند، دیدم...بلند خندیدم و در آغوشش گرفتم...سرش رو روی قفسه ی سینم محکم فشردم و بلند گفتم:
_خدای من دیشب اینقدر خسته شده بودم که حتی وقت نکردم باورش کنم.
سرش رو بالا آوردم و بوسه ای محکم به روی گونه اش گذاشتم...خواست صحبتی کنه که اینبار محکم تر لبهاش رو بوسیدم و بدون توقف بوسه ای به روی سر بینیش گذاشتم:
_پس ما واقعا انجامش دادیم...
گفتم و بازهم بدون اینکه منتظر جوابش بمونم مثل دیشب خودش، شروع کردم به بوسیدن تمام نقاط صورتش...هرکجا رو میتونستم میبوسیدم و صدای خفه ی خنده اش رو میشنیدم...
با محکم تر بوسیدنش قصد کنترل هر چه سریعتر ضربان قلبم رو داشتم و صورتش رو هرچقدر بیشتر میتونستم بین دستهام فشار میدادم... خودم رو روی پاهاش جا به جا کردم و با سوزشی کوچک که توی پایین تنه ام حس کردم، باور کردن دیشب برام راحت تر از قبل شد...
YOU ARE READING
your pride
Fanfictionمن بدترین کسی بودم که میتونستم گیر هرکسی بیوفتم اما مقابل تو،تمام تلاشمو کردم که بهترین باشم کاپل اصلی:کوکجین کاپل فرعی:یونمین