مهمانی

852 172 82
                                    

رو به روی یونگی ایستاده بود و با خنده ای که به زور جلوشو میگرفت به سر و صداهای اون پسر مو نعنایی همونطور که با بستن کمربندش درگیر بود، گوش میکرد:

÷ یااا جیمین این پسره چرا اینقد با تو کار داره.شعورم نداره در بزنه همینجوری وارد میشه.خوشم نمیاد دیگه باهاش بگردی...

جیمین در حالیکه دکمه های لباسش رو با عجله میبست به غرغرای دوست پسر عصبانیش میخندید.جلو تر رفت و در حالیکه دستش رو روی شونه ی جین میگذاشت هدایتش کرد تا بیرون از اتاق باهم صحبت کنند:

×چی شده جین؟

_میخواستم بدونم این لباس رو برای امشب بپوشم اوکیه؟

و به لباس مردانه ی سفیدی که به تن داشت و از چان گرفته بود،اشاره کرد...لباس کمی بخاطر تفاوت سایز بین چان و جین،گشاد بود و همین چشم جیمین رو فورا گرفت،از هیجان خنده ای کرد و گفت:

×عالیه...همینجا وایستا یه لحظه.

و سریع به داخل اتاق برگشت...بعد از چندلحظه با کروات قرمز و مشکی رنگی که از اتاق یونگی برداشته بود بیرون اومد. به سرعت جلو رفت و کروات رو کمی شل تر به دور یقه ی نیمه باز جین بست.کمی عقب رفت و از شاهکار خودش ذوق زده شد و محکم دست زد و با سرخوشی گفت:

×حالا واقعا چشم گیر شدی جین.

جلوی در عمارت ایستاده بود و به مهمون های رده بالایی که هرکدوم با ظاهری شیک و آراسته از جلوش رد میشدن نگاه میکرد.این همون مهمونیی بود که جین انتظار داشت،موسیقی بلند اصیل،چراغ های بزرگ و روشن و میزهایی آراسته شده با انواع نوشیدنی ها و غذا ها ..با چشم به دنبال جیمین،چان و یا حتی یونگی میگشت که با صدای جیغ دخترانه ای سریع جهت نگاهش به سمت مقابل عوض شد:

×جیییییییین...خدای من...جیییین.

به دختر قرمز پوش مقابلش با دقت نگاه کرد و لبخند بزرگی روی صورتش نقش بست:

_هارااااا...تو اینجا چیکار میکنی؟

به سمت هم رفتند و همینطور که هارا خودش رو در آغوش جین مینداخت با صدای بغض آلودی گفت:

×جین...داشتم‌میمردم از نگرانی.وقتی نامجون گفت امشب اینجا مهمونیه کلی اصرار کردم تا بتونم ببینمت و مطمعن بشم خوبی.

کمی از جین فاصله گرفت و دو دستش رو اطراف صورت جین گذاشت و نگران گفت:

×آسیب که ندیدی جین؟؟خدا منو لعنت کنه که باعث شدم اون کار احمقانه رو انجام بدی.

جین با خنده دستهای هارا رو از دو طرف صورتش برداشت و گفت:

_من خوبم عزیزم...تقصیر تو نبود.خودم خواستم.وااای هارا چقدر دلم برات تنگ شده بود.

در حالیکه جمله ی آخر رو میگفت دوباره دختر رو به روش رو محکم در آغوش گرفت و بوسه ای روی موهای مشکیش گذاشت که با صدایی ناخودآگاه سرش بالا اومد:

your prideWhere stories live. Discover now