در رو با حرکت سریعی باز کرد و بدون توجه به منشی پشت سرش به داخل رفت...
رئیس کمپانی بزرگ جئون، پشت میز بزرگی که جنس گردوی مرغوبش روی رنگش هم تاثیر گذاشته بود، نشسته و با ورود مهمان عصبانیش، صورتش رو از پسر کارگزار مقابلش گرفت. تلفن همراه پسر عصبانی به روی میز کوبونده شد:
_ اینا کی میخوان از ما بکشن بیرون؟؟؟
با حرص پرسید و جیمین با خنده ای دستهاش رو بالا گرفت:
× فکر کنم بهتر باشه من برم.
و بدون منتظر موندن برای جوابی راهش رو به سمت بیرون از اتاق بزرگ ریاست، کج کرد...
+ ببینم اینا چیه؟؟
مرد از پشت میزش بلند شد و با نگاهی به تلفن همراه روی میزش پرسید...
جین چشمهاش رو محکم روی هم گذاشت و با برداشتن گوشی تلفنش، نزدیک تر به جانگکوک رفت... صفحه ی خاموش شده رو باز کرد و با نشون دادن عکس دو پسری که یکی دستش رو دور شونه های پهن دیگری انداخته بود و دیگری، تکیه داده به بازوی بزرگش، داخل مجتمع تجاری همیشگیشون، در حال قدم زدن بودند، اخمی کرد:_ اینا یه ذره هم پرایویسی حالیشون نمیشه؟؟؟ یعنی ما نمیتونیم یه قرار ساده بریم؟؟ همیشه باید چشم دنبالمون باشه؟؟؟
مرد خنده ای به خاطر غرغرهای کیوت دوست پسرش زد و با ورق زدن عکس و دیدن تصویری واضح تر از خودش و پسر رو به روش در حالیکه بوسه ای به گونه اش میزد، برقی داخل چشمهاش درخشید...
+ چه عکسای خوبی شده.
پسر عصبانی با دیدن چهره ی شکفته و لبخند روی لبهای مرد مقابلش برای لحظه ای ساکت شد... لبهاش به سمت پایین متمایل شدند و با ناراحتی پرسید:
_ تو ناراحت نیستی که حتی با گذشت بیشتر از یه ماه، هنوزم نمیتونیم یکم حریم خصوصی داشته باشیم؟؟؟
مرد مومشکی، چشمهاش رو از تصویر روی صفحه ی تلفن همراه گرفت و به لبهای آویزون پسرش داد:
+ ما تو اتاقمون به اندازه ی کافی حریم خصوصی داریم.
گفت و چشمکی به پسر زد و جین باجمع کردن لبهاش، دوباره اخمی کرد:
_ یعنی همونقدر واست کافیه؟؟؟
+ عزیزم من تو این شرایط بزرگ شدم و یاد گرفتم از هر موقعیتی استفاده کنم.
به چشمهای مشکی مقابلش خیره شد و برق شیطنت رو داخل نگاه ریز شده اش دید... کمی جلوتر رفت و با نزدیک تر شدن به مرد لبخندی یک طرفه زد...
حق بااون بود...جانگکوک زیر نور فلش های دوربین بزرگ شده بود و از نوجوونی، لقب رئیس آینده ی کمپانی های جئون رو یدک میکشید...
نزدیک تر شد و با چسبیدن بدنش به بدن مرد مقابلش، دستهاش رو پایین برد و بین انگشتهای پایین افتاده ی پسر قفل کرد...قرار بود همدیگه رو درک کنند و جین به تک تک حرفهای مشاور با تجربه شون عمل میکرد...
YOU ARE READING
your pride
Fanfictionمن بدترین کسی بودم که میتونستم گیر هرکسی بیوفتم اما مقابل تو،تمام تلاشمو کردم که بهترین باشم کاپل اصلی:کوکجین کاپل فرعی:یونمین