چهار هزار کلمه🤦

983 137 249
                                    

جین رمز در رو زد‌ و همراه با پسری که از پشت در آغوشش گرفته بود به سختی وارد آپارتمان شد...

جانگکوک بوسه ای به پشت گردنش زد و با فشار دستهاش پسر داخل آغوشش را مجبور به چرخیدن کرد. جین چشم هاش رو به چشمهای مشکی مقابلش دوخت و درحالیکه دستش رو پشت گردنش میگذاشت، آهسته گفت:

_مرسی عزیزم...امشب عالی بود.

بلند شد و بوسه ای به لبهاش زد...
جدا شد و این بار پسر مومشکی با محکم تر گرفتن کمرش، شروع کرد به گذاشتن بوسه های پشت سر هم به روی لبهای قلوه ای مقابلش...جین میخندید و با چفت کردن دو دستش دور گردن پسر، جواب هر بوسه اش رو میداد که صدای صاف کردن گلویی به گوشش رسید...

ترسیده به در باز و همسایه ی میانسال ایستاده دم در نگاهی انداخت و هول شده و بانگرانی جانگکوک رو از خودش جدا و به پشت در هولش داد:

_سلام خانم یون...ببخشید ندیدمتون.

زن لبخندی زد و جواب داد:

* سلام پسرم...ببخشید مزاحمتون شدم اومدم دنبال بسته ای که امروز برام آورده بودند.

_ نه نه مزاحم نیستید...ببخشید حتما خوابتون میومد...من دیر برگشتم وگرنه خودم باید براتون میاوردم..

پسر موبنفش پشت هم تعظیم میکرد و خجالت زده به سمت آشپزخونه حرکت کرد...زن همونطور ایستاده بیرون از خونه، جواب داد:

* نه عزیزم این چه حرفیه آدم هرچقدر سنش بالاتر بره خوابش کمتر میشه...منم بیدار بودم صدات رو شنیدم بیرون اومدم گفتم بگیرمش.

بسته ای که امروز دوست خانم یون بهش داده بود، تحویلش داد و با تشکر کردن خانم همسایه همراه با احترام گذاشتن های پشت هم، در رو بست که با پسر مومشکی خشمگین پشت در مواجه شد:

_اوه ببخشید عزیزم...

از بازوش گرفته بود و صورتش اخم غلیظی داشت...به سمتش رفت و به محض اینکه بازوش رو گرفت، صدای آرومش رو شنید:

+ ازاینکه با من دیده بشی خجالت میکشی؟

جین متعجب ایستاد:

_نه منظورت چیه؟

+پس چرا اونطوری هولم دادی؟

بازوش رو از دست پسر مقابلش کشید و پرسید...جین با چشمهای گشاد شده، دوباره نزدیکش رفت و جواب داد:

_من...من فقط دستپاچه شدم.

+اون که بلاخره منو باهات میدید...نکنه فکر نمیکنی رابطه مون طولانی بشه؟

چشمهای پسر موبنفش گردتر از این نمیشد...بازوش رو رها کرد و گفت:

_چت شد یهو؟؟؟ توخودت گفتی نمیخوای فعلا علنیش کنی...میدیدت میشناختت خب.

جانگکوک عصبی سرش رو پایین انداخت و با دست موهای مشکیش رو به عقب فرستاد:

+ تو ازم ناامید شدی...

your prideWhere stories live. Discover now