اتاق بزرگ عمارت

694 125 97
                                    

به محض ایستادن ماشین سفید رنگ ارباب عمارت، پسر مو بنفش پیاده شد و به سمت سالن بزرگ ورودی حرکت کرد...جانگکوک با تعجب به مسیر حرکت پسر خیره بود و با سری که برای پسرک مستخدم تکون داد، در رو به هم کوبید و پشت سر پسر موبنفش وارد شد...

جین خسته در حالیکه سعی میکرد با افراد داخل عمارت کمترین برخورد رو داشته باشه به سمت پله های بزرگ و پیچ در پیچ مقابلش قدم برمیداشت و با شنیدن احترام هایی که کم و بیش از پشت سرش می اومد، از دنبال شدنش توسط مرد مومشکی مطمعن شد...

جانگکوک دست هاش رو داخل جیبش فرو برده و پشت سر جین حرکت میکرد...از اطراف متوجه صدا و تعظیم های افراد عمارت بود و بدون برداشتن نگاهش از راهی که پسرک موبنفش میرفت، آهسته برای هرکدوم، پلکی روی هم میگذاشت و به مسیرش ادامه میداد...

جین به در بزرگ کنده کاری شده ی اتاق رسید و با یادآوری همین طرح به روی در بزرگ اتاق کارش، لبخندی یک طرفه زد...اون پسری که نزدیکش میشد، سلیقه ی خاص و اصیلی داشت که جین رو بیشتر از قبل به تحسین کردنش مجبور میکرد...

در رو با فشاری باز کرد و با داخل شدنش، به سمت سرویس بهداشتی رفت...نیاز داشت برای رو به رو شدن با پسر حسود و متعصبش کمی‌ خودش رو بیشتر آروم میکرد...به پشتی در تکیه داد و با بیرون فرستادن نفسش به سمت آینه برگشت که ضربه ای به در خورد:

+حالت خوبه؟

با صدای نگرانی که سعی داشت سرد باشه پرسید و لحظه ای بعد صدای پسرک داخل سرویس بلند شد:

_من خوبم فقط دستشویی دارم.

لبهاش رو روی هم فشاری داد و با انداختن کتش به روی صندلی راحتی گوشه ی اتاق به سمت تخت بزرگش رفت...

با خستگی روی تخت نشست و با حرکت دادن پاهای کشیده اش، سرش رو روی بالش نرم پشتش گذاشت...دستش رو سایبان چشمهاش قرار داد و با کلافگی دوباره به روزی که جین رو درحال خندیدن با اون مرد دیده بود، فکر کرد:

+زیاده روی کردم؟؟؟

آهسته لب زد و با فکر به اینکه جین دوباره احساس زندانی بودن کرده بود، با عصبانیت ساعد دستش رو چندبار به پیشونی اش کوبوند:

+لعنت بهش...زیاده روی کردم.

حق با جین بود...اون دلباخته ی سرکشی، غرور و آزادی طلبی این پسر شده بود و نباید با حسودی های مسخره ی خودش برای جین تعیین تکلیف میکرد...
نباید شخصیتی که خودش هم عاشقش شده بود، زیر سوال میبرد...
چشمهاش رو باز کرد و به سقف خیره شد...الان باید چه کاری میکرد؟

صدای باز شدن در سرویس بهداشتی باعث شد به سرعت به روی پهلو بچرخه و چشمهاش رو به نشونه ی خواب بودن روی هم بگذاره...صدای قدم هایی که نزدیکش میشد رو میشنید و لحظه ای بعد متوجه ایستادن پسر کنار تختش شد....

your prideWhere stories live. Discover now