قوی سفید

711 144 163
                                    

کتم رو به گوشه ای پرت کردم و خمیازه کشان به سمت تختم حرکت کردم...خسته بودم و لباس کثیفم رو بی حوصله از تنم بیرون کشیدم...گوشی ای پرتش کردم و سرم رو روی بالش کوبوندم...چشمهام بدون اختیار روی هم غلیتیدند و در همون لحظه وارد گرداب سنگین قبل از خواب شدم...

ولی لعنت بهش...

صدای زنگ‌گوشیم بلند شده بود و تمام خواب رو به یکباره از سرم جدا کرد...
سعی کردم بی تفاوت به صدا بالش رو روی سرم بکشم ولی هرکسی پشت خط بود، قصد بیخیال شدن نداشت...با قطع شدن تماس خواستم نفس عمیقی بکشم که با زنگ خوردن دوباره اش، همون جای قبلی اش حبس شد...

فحشی زیر لب دادم و از روی تخت بلند شدم...گوشی تلفنم رو با گشتن داخل جیبهای کتم پیدا کردم و دکمه ی برقراری تماس رو فشردم:

_بله؟؟؟

....

_الوووو...

....

کسی حرف نمیزد و کلافه در حالیکه شقیقه هام رو ماساژ میدادم گفتم:

_صدا نمیاد یا لالی؟؟؟

چند لحظه صبرکردم و وقتی صدایی از اون طرف خط بلند نشد، دیوانه ای زیر لب گفتم و گوشی رو قطع کردم...

دوباره خودم رو روی تخت انداختم و با کشیدن ملحفه روی خودم، چشمهام رو بستم که دوباره صدای زنگ بلند شد...

لعنتی دوباره همون شماره ی عجیب و غریب بود...

چشمهام رو فشار محکمی دادم و بازهم برقراری تماس رو زدم:

_بفرمایید؟؟

....

لعنتی دوباره کسی حرف نمیزد...بعد از چندبار صدا زدن به شکل های مختلف و وقتی دیدم جوابی نمیگیرم، این بار بعد از قطع کردن تماس، تلفنم رو روی حالت بی صدا گذاشتم و با بستن چشمهام، به خواب رفتم...

.

با حس نوازش دستی لای موهام، چشمام رو باز کردم و با مرد نشسته لب تخت که پشت به من نشسته و موهام رو دست میکشید، رو به رو شدم...

لبخندی از حضورش زدم و با جا به جا شدنم، صداش زدم:

_جانگکوک...کی اومدی؟؟؟

سرش به سمتم چرخید و خنده ی کوچکی کرد:

+بیدار شدی بلاخره...ظهره ها...

گوشی همراهم رو برداشتم و ساعت رو نگاه کردم...نزدیک به یازده بود و دوازده تماس بی پاسخ از همون شماره داشتم...چشمهام رو با پشت دست کمی مالیدم و همون طور که سر جام مینشستم گفتم:

_نمیدونم این کیه دیشب دوبار زنگ زد برداشتم حرف نمیزد...الانم دوازده تا تماس بی پاسخ ازش دارم.

گوشی رو از دستم کشید و نگاهش کرد...اخم کرده اسکرینی از شماره گرفت و درحالیکه برای خودش میفرستاد، سمتم نگاهی کرد:

your prideWhere stories live. Discover now