کمک

783 157 124
                                    

کنار جیمین روی صندلی های وسط باغ بزرگ نشست و همونطور که به چشمه ی مصنوعی رو به روش نگاه میکرد، پرسید:

* سردت نیست؟؟

جیمین سرش رو به‌نشونه ی منفی تکونی داد و پسر کنارش در حالیکه پتوی نازکی رو به سمتش گرفته بود، ادامه داد:

* بیا اینو بنداز دورت...جمعه جلسه ست، بهتره سرما نخوری.

دلخوشی کوچکی که از نگرانی پسر کنارش، به وجود اومده بود، بعد از شنیدن این حرف رنگ باخت...بینیش رو بالا کشید و پتو رو از پسر مونقره ای کنارش گرفت... نمیخواست به اشکهاش اجازه ی ریختن بده. پس ترجیح داد ساکت بمونه و برای صحبت کردن عجله ای نکنه...لب پایینش رو به داخل دهنش کشیده بود و به چشمه خیره نگاه میکرد...یونگی که سکوت پسر موطلاییش رو دید، بلند شد و به آرومی گفت:

* زودتر برگرد داخل...

و با کمی مکث، لب زد:

*باید زودتر اسناد معامله های گذشته رو در بیاری.

جیمین لبش رو محکم تر گزید و دوباره با تکون دادن سرش، باشه ای گفت. بدون انداختن نگاهی به پسری که کنارش بعد از کمی مکث، حالا در حال دور شدن بود، نگاهش رو به سمت مخالف داد و با رئیس مشکی پوشش که با کت و شلوار محل کار به سمتش می اومد مواجه شد...

+چرا اینجا نشستی؟ قبلا ندیده بودم تنها از ساختمون عمارت بیرون بیای.

چشمهاش اطراف رو میگشتند و با کلافگی گفت...جیمین نفس عمیقی کشید و جواب داد:

× دیگه هیچی مثه قبلا نیست.

جانگکوک بخاطر سرما دستهاش رو داخل جیب کتش فرو‌کرد و کنار پسرک منشیش، نشست...دل کندن از گرمای تخت جین براش سخت ترین کار دنیا بود ولی با تموم شدن فیلمی که میدیدن، بهانه ای برای موندن نداشت و برای انجام ندادن کار اشتباهی تصمیم به قدم زدن گرفته بود...دلش غوغا بود و نیاز به صحبت با کسی داشت، پس با تردید پرسید:

+بخاطر یونگیه؟

جوابی دریافت نکرد و به نیم رخ غرق غم پسر کنارش خیره شد...با زبونش لبهاش رو خیس کرد و درحالیکه نگاهش رو به چشمه میداد، گفت:

+ برام جالبه بدونم یونگی چیکار کرد که بهش علاقه مند شدی.

جیمین پوزخندی زد و به سمت جانگکوک برگشت:

× برات جالبه من چطور به یونگی‌علاقه مند شدم یا کمک میخوای؟

جانگکوک هم متقابلا به سمتش نگاهی انداخت و با بی تفاوت ترین نگاه ممکنش، پرسید:

+منظورت چیه؟

× خودتو به اون راه نزن جانگکوک...رابطه ی من و یونگی هیچ وقت برات مهم نبوده...حتی بعد اینکه فهمیدی بهم زدیمم همین چهره ی بی تفاوت رو داشتی...

your prideWhere stories live. Discover now