برده

605 111 101
                                    

+ خوبی جینی؟؟؟

پرسید و مثل قبل در حالیکه با چشمهای پر از شعفش به چشمهای قهوه ای مقابلش خیره بود، به کمر ظریف بین دستهاش فشاری وارد کرد و به حرکت آهسته و هماهنگ با آهنگ درحال نواختن، ادامه داد.

پسر مومشکی مقابلش با لبخندی که به سختی روی لبش نشونده بود، به نگاه پسر خیره شد و برای اطمینانش چشمهاش رو روی هم گذاشت:

_خوبم.

گفت و با وجود دروغش، بازهم لبخندی زد... خوب نبود... زیرهجوم خبرنگارها و دوربین های متفاوتی که هرلحظه بودنش با پسر همراهش را ضبط میکردند، احساس معذب بودن شدیدی داشت ولی حال جانگکوک خوب بود...

خوشحالی از تمام حرکاتش مشخص بود و جین نمیخواست شب مرد مورد علاقه اش رو خراب کنه... امشب، شب جانگکوک بود و جین با تمام احساس های بدی که داشت، با همه ی دلخوری هاش از نادیده گرفته شدن چندباره اش و با تمام ترس هاش از فردا و تعلیق کارش، بازهم لبخندی زد و با محکم تر فشردن دستهاش ، به روی شونه های رئیس بزرگ، باعث بزرگ تر شدن لبخندش شد...

_نکن، دارن فیلم میگیرن...

با خنده ای کوچک از بوسیده شدن چندباره اش سرش رو کج کرد و گفت و مرد مقابلش بدون احساس خجالتی، با ذوق بیش از حدی که حس میکرد، دستهاش رو دور کمرش محکم تر کرد...با فشردن بیشترش به خودش، همونطور که هنوز وسط سن رقص بود، با تکون هایی که میخورد، شروع کرد به گذاشتن بوسه های ریز و پشت سرهم، به کنار گوش های پسر سرکشش و بین هر بوسه زمزمه میکرد:

+ بذار بفهمند... میخوام ... همه بفهمند که ... چقدر دوستت... دارم... میخوام... داد بزنم چقدر .... عاشقتم لعنتی.

جین در حالیکه سعی میکرد به خاطر شرم زدگی از بوسه های پشت هم مرد شماره یک مراسم، فرار کند، مدام سرش رو به اطراف تکونمیداد ومیخندید که صدایی هشدار دهنده از کنارش شنید:

÷ جانگکوک یکم مراعات کن.

نگاه هردو پسر برگشت و با مرد مو نعنایی که با همراه مو مشکی اش، به بهانه ی رقص نزدیکش شده بودند، مواجه شدند... بوسه ای دوباره کنار شقیقه اش نشست و سر پسر کمی فاصله گرفت:

+ میخوام فرق این پسر با فلیکس و سولار رو همه بدونن..

لبخند بزرگش رو به صورت پسر مومشکی اش پاشوند و با دیدن پلک طولانیی که زد، از حرکت ایستاد:

+ خسته شدی؟؟

رو به جین پرسید و جین بعد از نفسی که گرفت، اطراف رو از نظر گذروند... مهمونی تقریبا رو به پایان بود و به جز تعداد کمی افراد در حال رقص وسط سالن وچند خبرنگار، اکثریت خداحافظی کرده و رفته بودند...

_ آره خیلی امشب سر پا بودم.

جانگکوک خنده ای از جواب پسر در آغوشش زد و با کشیدن دستش به روی کمرش، آهسته زمزمه کرد:

your prideWhere stories live. Discover now