رئیس کیم

955 160 14
                                    

از اون روز تا به حال سه بار دیگه با هارا صحبت کردم...هارا خوشحال بود و به گفته خودش این مدت باعث شده بود که حتی وزن اضافه کنه...خیلی دوست داشتم بدونم الان چه شکلی شده و هارا هم میگفت که رئیس کیم قول داده که یک روز برای دیدنم به عمارت جئون بیارتش...اما من برعکس هرروز که میگذشت لاغرتر میشدم و بااینکه الان با خدمتکارهای عمارت مخصوصا قسمت آشپزخانه صمیمی تر شده بودم ولی مدام در حال وزن کم کردن بودم.ورزش خاصی نداشتم...حتی کار خاصی جز گشتن و هرچندوقت یک بار مخفیانه با هارا صحبت کردن نداشتم...جانگکوک کاری بمن نداشت،صحبتی نمیکرد و از شب فرارم حتی نگاهی هم بهم ننداخته بود...من به خاسته خودم بعضی وقتها به آشپزخانه و بعضی وقت ها به جیمین و یونگی کمک میکردم...اما درست دفعه قبل که باهارا صحبت کرده بودم،ناخاسته اطلاعاتی داد که من مدتها منتظرش بودم...این سوال رو همیشه داشتم که چطور بااینکه همه عمارت جئون تحت نظارت بود من و هارا میتونستیم داخل یکی از استراحت گاه های مهم خاندان جئون هرچندوقت یکبار صحبت کنیم؟این سوال رو چندین بار از هارا پرسیدم و اون هم جوابی برای این سوال نداشت تا اینکه رئیس کیم شبی که کمی مست به عمارت برمیگرده و به هارا رازهای زیادی رو فاش میکنه،جواب این سوال هارا و من رو هم مشخص کرد:

+بهم گفت زمانی که دست رئیس قبلیم،یعنی رئیس چویی بودم،چندین بار بخاطر عقد قرارداد به اون عمارت رفت و آمد داشته و تو یکی از همین اومدن ها من رو میبینه...گفت باهم صحبت داشتیم اما من هیچی یادم نمیاد...راستش رئیس چویی همیشه منو مجبور میکرد از مهموناش پذیرایی کنم و برای همین چندین بار چندتایی ازاونها بعد از جلسات مختلفشون سراغم میومدن و اکثرا حرف ها و پیشنهادهای زننده ای داشتند برای همین من معمولا سعی میکردم وقتی حرف میزنن نادیده بگیرمشون،اما رئیس کیم میگه بعد اون هربار که به عمارت چویی میومده از دور بمن نگاه میکرده و یک روز که رئیس چویی من رو کتک زده بود،منو میبینه و قسم میخوره دیگه نذاره دست کسی روی من بلند شه...یادم نمیاد کدوم بار بوده چون رئیس چویی کم منو نزده بود...اون چاق و بی ریخت بود برای همین من همیشه برای کاری که ازم میخاست بهانه میاوردم و اون هم که اکثر اوقات مست بود کتکم میزد...برای همین هرچقدر فکرکردم یادم نیومد کدوم بارش رئیس کیم منو دیده...اما خب میگه فکرخریدن من از همون روز اول تو ذهنش بوده ولی اون روز با دیدن اون حال من اینقد به دلش سخت گذشته که مطمعن میشه و برای همین بالاترین قیمت رو پیشنهاد دادن براش کاری نداشته و فقط فکرمیکرده که باید منو کنارش خودش داشته باشه حتی اگه من هیچوقت نخوام بذارم بمن دست بزنه...

حال و لحنش مدام موقع صحبت کردن عوض میشد،گاهی اوقات پوزخند میزد،گاهی اوقات عصبی میشد،بعضی جاها رو با ذوق تعریف میکرد و بعضی از قسمتها غمی توی صداش بود که به طور واضح حتی از پشت تلفن هم مشخص بود:

+جین وقتی اومد مست بود و من فکرمیکردم اینکه صدام زده برای این باشه که بخاد کاری کنه و برای همین خیلی ترسیده بودم ولی میدونی وقتی دیدمش،شکسته بود،خیلی،بیشتر از اینکه ازش بترسم،دلم به درد اومد...اون مرد با قدرتیه جین ولی خم شده بود،دستمو گرفته بود و گریه میکرد،ازم خاست هیچوقت تنهاش نذارم،گفت این چندماه که منو دیده خیلی بهش سخت گذشته تا به دستم آورده و میدونی جین...خیلی قشنگ صحبت میکرد...گفت هرکاری میکنه تا من شاد باشم،حتی اگه این کار،تطمیع خدمتکار و پیچوندن نگهبانای وحشتناک عمارت جئون باشه برای اینکه من بتونم هرچندوقت یه بار با تو صحبت کنم...

چشمام با شنیدن این حرفش برق زد...بدون توجه به حرفهای قبلیش ازش پرسیدم:

-چی گفتی؟یعنی چی؟چجوری؟

چند لحظه ای گذشت و هارا حرفی نزد.بعد از چندبارصداش زدن،بلاخره دوباره به حرف اومد:

+جین...میدونم قصدت چیه...ازهمون باراولی که این سوالو پرسیدی فهمیده بودم...اولش نمیخاستم بهت چیزی بگم چون نمیخام رئیس کیم فکرکنه به این احساس و کمکش خیانت کردم ولی جین...قول بده گیر نمیوفتی...این بار رو بخاطر من گیرنیوفت...من حس میکنم دارم به رئیس کیم علاقه پیدا میکنم پس خواهش میکنم نذار بهم سخت بگذره...

حتما این موضوع میتونست به فرار کردنم کمک کنه که هارا میخاست از من قایمش کنه و برای همین محکم و طوریکه اطمینان رو از صدام تشخیص بده گفتم:

-گیر نمیوفتم عزیزم...یادته تو خابگاه بهت قول دادم مراقبت باشم پس چطور میتونم بذارم بهت سخت بگذره؟فقط بهم بگو...

دوباره مکث کرد و بعد انگار که تصمیم خودش رو گرفته محکم و سریع گفت:

+رئیس کیم گفت اون دختر خدمتکاری که تورو هربار به اینجا میاره یه هکره که از زندان نجاتش داده و برای همین بهش مدیونه و رئیس کیم اونو وارد عمارت کرده تا بتونه دوربینای اطراف کتابخونه رو برای مدتی که ما حرف میزنیم،هک کنه و همینطور خودش هربار که من با تو صحبت میکنم به یکی از اپراتورای تلفن عمارت خبر میده که شنود این خط رو خاموش کنه...گفت هربار تایمی اینکارو میکنه که آخرای شیفت نگهبانای صبح باشه و اونا زیاد دنبال چیزای مشکوک نمیرند تا شیفتشون زودتر تموم شه...جین من اینا رو فقط بخاطر تو پرسیدم و رئیس کیم که مست بود اینا رو توضیح داد...پس ازت خواهش میکنم...

-باشه هارا...باشه نگران نباش...فقط دفعه بعد کی بهم زنگ میزنی؟

+شنبه هفته بعد خوبه؟

-زودتر نمیتونی؟

+دو روز دیگه خوبه؟

-عالیه هارا...میتونی؟

+آره سعی میکنم رئیس کیم رو راضی کنم.

-تو میتونی...خودش گفته برای خوشحالی تو همه کاری میکنه پس میتونی...

+باشه پس دو روزبعد باهات تماس میگیرم و بهم اونموقع بگو چیکار میخای بکنی،چون نمیخوام بیشتر ازاین نگرانت باشم...

-باشه...هارا؟؟؟

+بله؟

-خیلی خوشحالم دوستی به خوبی تو دارم و ممنونم.

...............................................................
خیلی از اپ کردن این گذشته بود خودمم داشتم روندشو فراموش میکردم😄
جین واسه زندگی هارام که شده باید بتونه این بار فرار کنه...
آخر شب اون یکی دیگه رو هم میذارم😘
کاورم خودمو کشتم تا درست شد😄😄

your prideWhere stories live. Discover now