تخت

883 164 163
                                    

بالش زیر سرش رو درست کرد و باز هم دراز کشید...به سقف خیره نگاه میکرد و گوشهاش احساس سرما میکردند...دمای اتاق مطلوب بود و سردی گوشهاش از تیز شدن و تمرکز بیش از حدش ناشی میشد به طوری که درحال حاضر میتونست مطمعن باشه حتی صدای راه رفتن مورچه ها رو از داخل اتاق کنارش میشنوه...هرچند اگر مورچه ای داخل اون اتاق میبود...

دست راستش رو بلند کرد و ساعدش رو روی چشمهاش قرار داد...پس چرا صدایی نمیومد؟؟؟ کم کم داشت شک میکرد که کار امروزش رو درست انجام داده باشه و بازهم نامطمعن بلند شد و سر جاش نشست...اگر اتفاقی که میخواست نمی افتاد چی؟؟؟دوباره باید اون کار رو میکرد؟؟؟لعنت بهش نکنه به اندازه ی کافی انجامش نداده؟؟؟نکنه....

بوووووومممم...

با صدای بلند شکستن چیزی از اتاق بغلی، تمام شک و تردید های چند لحظه قبلش چند لحظه قبلش برطرف شدند...

سعی کرد لبخند نقش بسته روی صورتش رو از بین ببره و با گرفتن چهره ی سوالی به سمت در اتاق حرکت کرد:

+چی شد...

با باز کردن در گفت و با دیدن جینی که روی تخت یک طرفه با موهای ژولیده نشسته بود، هر دو لبش رو هم زمان گاز گرفت تا جلوی خنده ی بی موقعش رو بگیره...در رو نصفه باز گذاشت و به سمت تخت حرکت کرد و همزمان با بلند شدن جین از روی تخت، با چشمهای نصفه باز و چهره ی در هم، دستی به کنار چونه اش کشید و پرسید:

+خوبی؟چی شد؟

جین رو به روی تخت ایستاد و با بهم ریختن موهای قهوه ایش، با حالت گیجی جواب داد:

_نمیدونم...خواب بودم...هنوزم بیدار نشدم.

دستش رو روی صورتش کشید و با چشمهای پف کرده ش به ارباب عمارت نگاه کرد...جانگکوک چشمهاش رو اطراف تخت گردوند و با حالت سوالیی به پایه ی شکسته خیره شد:

_یادم بنداز فردا به یکی بگم بیاد درستش کنه.

و بی تفاوت به سمت در برگشت...حالا باید سراغ نقشه ی دومش میرفت...از وقتی که خودش رو شناخته بود درگیر نقشه کشی و بازیهای عجیب و غریب با بزرگترین افراد کشور و یا حتی در سطح بین الملل، برای رسیدن به منافع و خواسته هاش برای سازمان بود و به نظر بد نمیومد که کمی هم برای رسیدن به خواسته ی دلش، بازی و نقشه کشی میکرد...

دم در رسید و قبل از بیرون رفتن به سمت پسر خواب آلود پشت سرش برگشت:

+راستی...نمیتونی تا درست شدنش، اینجا بخوابی.

جین با خمیازه ی بلندی که کشید به سمت تخت رفت و همزمان با برداشتن بالش و ملحفه، گفت:

_میرم اتاق جیمین.

+جیمین باید تا الان خوابیده باشه.

دستی که به خاطر خمیازه ی بزرگ بعدیش روی دهانش گرفته بود رو به پایین سُر داد و با بستن محکم چشمهاش، ناله ای کرد:

your prideWhere stories live. Discover now