بازگشت

743 151 159
                                    

وارد اتاق شد و با دیدن جیمینی که پشت بهش، کنار تلفن نشسته بود، لبخندی زد...جلوتر رفت و به سمت هارا، که تازه دیده بودش، سری تکون داد...

چان کمی با فاصله ی بیشتر از اون دونفر روی تخت دراز کشیده بود و با دیدن جین به سرعت نشست و باعث برگشتن جیمین به سمتش شد...

با گرفتن رد نگاه چان به جین ایستاده دم در رسید و با عجله بلند شد به سمت جین حرکت کرد:

×جین...خبری نشد؟؟

جین برای بزرگ تر نشدن لبخندش، لبهاش رو به داخل دهانش برد و جواب داد:

_پاشو برو خودتو تر و تمیز کن بریم پیشش...نمیخوای که یونگی تو این وضعیت ببینتت؟؟

دستهای ظریف و کوچک جیمین از شوک، اطراف صورتش قرار گرفت و با چشمهای گرد به جین خیره شد:

×جین....

اشکهای ریخته روی صورتش اجازه ی ادامه ی صحبت رو ازش گرفت...هارا به سرعت بلند شد و از کنار، توی آغوشش گرفت و چان از روی تخت پایین اومد:

÷کجاست الان؟

جین با خنده ی کوچکی به چان‌ نگاهی انداخت و دوباره به سمت پسر شوک زده برگشت:

_تا چند دقیقه ی دیگه میتونیم ببینیمش...چرا وایستادی؟؟؟برو تا تو دوش بگیری من برات لباس آماده میکنم.

پسر مونقره ای اما بدون تکون خوردن سوال چان رو با صدای ضعیفی تکرار کرد:

×کجاست الان؟

_تو اتاقشه...دکتر داره مطمعن میشه که حالش خوب باشه.

دستهاش شل شدند و بعد از لحظه ای مکث، هارا رو از خودش دور‌کرد... تخت رو دور زد و با قدم های پر سرعت به سمت جین حرکت کرد و تا جین به خودش بیاد، محکم توی آغوش جیمین فشرده شد:

×مرسی جین...مرسی...

خودش رو از پسر موقهوه ای جدا کرد و با زل زدن توی چشمهاش، آروم لب زد:

×نمیتونم صبرکن...

و بدون‌توجه به چیزی که جین درخواست کرده بود به سمت در اتاق و جایی که یونگی بود دوید...

.

مثه همیشه بدون در زدن وارد شدند و با دیدن موهای نقره ای تیره ای که داخل آغوش‌ پسری با موهای روشن تر بود، همراه با لبخندی شروع به غر زدن کرد:

_یااااا جیمینا مگه نگفتم اول برو حموم...خب یونگی رو خفه میکنی اینجوری که....هی بهش فشار نیار مگه نمیبینی دنده هاش آسیب دیدن...یونگی ولش کن بابا خفه ش کردی...واقعا شما دوتا فقط برای هم ساخته شدید...

پسر آسیب دیده سرش رو از بین موهای پسر بغلش بالا آورد و به افراد تازه وارد شده نگاه کرد:

*خودت کم بودی دو نفر دیگه رو هم دنبال خودت راه انداختی؟

جین همونطور که خودش رو کنار چان و هارا روی کاناپه ی رو به روی تخت مینداخت، اعتراض کرد:

your prideWhere stories live. Discover now