دوست پسر

884 152 102
                                    

پسر داخل آغوشش رو که حریصانه میبوسید به داخل هولش داد و در رو بست...دستش رو لای موهای پرش برد و در حالیکه به چشمهای بسته اش خیره بود، با هول های ریزی که به بدنش میداد، همونطور در حال بوسیدنش به سمت اتاق خواب هدایتش میکرد...

کنار در اتاق خواب، به دیوار چفتش کرد و بوسه های خیسی روی خط فک و گردنش گذاشت...
صدای ناله های لذت بخش جین کل اتاق رو پرکرده بود و جانگکوک مشتاق تر و با شدت بیشتری از قبل شروع به مکیدن گردنش کرد...

دستهاش بی وقفه روی بدن ظریف پسر موبنفش حرکت میکرد و بیشتر از قبل لمس کردن نرمی پوستش رو میخواست...پس دست به دکمه های پیراهنش برد و درحالیکه سرش رو بالا آورده بود و دوباره لبهای پسر رو به دندون میگرفت، یکی یکی دکمه ها رو باز میکرد...

دست پسر مقابلش هم به تقلید از کارش به روی لباسش لغزید و لحظه ای بعد پیراهن های مردانه ی طوسی و لیمویی کنار هم به روی زمین افتادند...بی طاقت تر از قبل در اتاق خواب رو با دست آزادش باز کرد و جینی که حالا پاهای کشیده اش رو به دور‌کمرش حلقه کرده بود به داخل اتاق برد...

نزدیک تخت ایستاد و با بوسه ی محکم دیگه ای که از جین می گرفت، به روی تخت خم شد...حالا جین روی تخت افتاده بود و خودش در حالیکه لحظه ای از بوسیدن پسر دست برنمیداشت، بین پاهای بازش و روی صورتش خیمه زده بود...

به خاطر نمی آورد تا به حال از بین رابطه های بیشمارش اینطور فقط از بوسیدن کسی لذت برده بود یا نه...

مطمعنا نه...
پسر زیرش جین بود...کسی که نزدیک به یکسال برای داشتنش اذیت شده بود و رئیس کوچک کسی نبود که برای داشتن دختر یا پسری به خودش زحمتی میداد...

دو طرف رکابی سفید رنگ پسر رو گرفت و در حالیکه برای جدا شدن از بوسیدنش تردید داشت، مدام بالا و پایینش میکرد که این بار خود جین با صدای بلندی که ایجاد شد، بوسه رو قطع و رکابی رو از تنش خارج کرد...

بدن شیری رنگش جلوی دیدش بود و جانگکوک بیشتر از اون تحمل صبر کردن نداشت...لباس خودش رو هم با حرکتی سریع از تن بیرون‌ آورد و به سمت بهشت مقابلش حمله کرد...

بی طاقت بود و با عجله میبوسید و خیسش میکرد...ترتیبی نداشت و به هر قسمتی که دسترسی داشت هجوم میبرد و به طوری که خودش هم متوجه نمیشد، لبهاش رو به روی هر قسمتی که میدید میگذاشت...

قلبش تندتر از هر موقعی میزد و جانگکوک به این فکر میکرد که اگر کمی توقف میداشت، به طور قطع قلبش از حرکت می ایستاد...پس بدون کوچکترین مکثی بدن پسر زیرش رو با لبهای نازک و دستهای سرکشش فتح‌ میکرد...نفس کم آورده بود و صدای ناله های دلنشین پسر موبنفش اختیار عقلش رو از دستش میگرفت...

جین ذوق زده از این اشتیاق رئیس کوچک، انگشتهای ظریفش رو بین موهای پر جانگکوک‌ فرو برده بود و با هر احساس خیسی روی بدنش، ناله ی بلندی میکرد که دوباره متوقف شد...

your prideWhere stories live. Discover now