مذاکره

634 126 140
                                    

رمز در رو زد و به آرومی وارد شد...
خونه تاریک بود و فقط نوری که از تلویزیون روشن اتاق بیرون میزد، باعث دیده شدن اشیا اطرافش میشد...کتش رو به روی جالباسی آویزون کرد و با درآوردن گوشی و سوئیچ ماشینش از جیب شلوار خاکستری رنگ جذبش، اون ها رو به روی نزدیک ترین میزی که میدید گذاشت...

نزدیک تر به آشپزخونه رفت و با دیدن ظرف های چیده شده روی میز غذاخوری، نگاهی به ساعت روی مچش انداخت...نزدیک به دوی صبح بود و یادآوری حرف جین که گفته بود برای شام منتظرش میمونه، لحظه ای نگرانش کرد... به سرعت جلوتر رفت و با دیدن جینی که طبق حدسش، روی کاناپه، مقابل تلویزیون به خواب رفته بود، سری تکون داد...

تلویزیون رو خاموش کرد و با بردن دستش به زیر شونه و زانوهای جین، قصد بلند کردنش رو داشت که متوجه تکون خوردن و باز شدن چشمهای قهوه ای رنگش شد...چندبار پلک زد و با جلو بردن دستش صورت پسر مومشکی رو لمس کرد:

_اومدی بلاخره؟

دستش رو برای راحتی پسرموبنفش از زیر زانوهاش آزاد و با نشستن پایین کاناپه، اخمی کرد:

+چرا شام نخوردی؟

کمی جا به جا شد و به سمت جانگکوک پهلو گرفت:

_گفته بودم تا نیای نمیخورم.

+گفته بودم بخور دیر میام.

_یعنی تو خوردی؟

دستش رو زیر سرش گذاشت و پرسید... نفسی عمیق بیرون فرستاد و جواب داد:

+ نه.

جین خنده ی کوچکی زد و با بلند شدنش، به بازوی بزرگ دوست پسرش ضربه ای آهسته وارد کرد:

_پس پاشو یه دوش بگیر تا خستگیت در بره...منم تا اون موقع غذا رو گرم میکنم.

و بدون اینکه منتظر مخالفت جانگکوک بمونه به سرعت به سمت آشپزخونه حرکت کرد...

کمربند حوله اش رو محکم تر کرد و وارد اتاق شد که صدای اعتراض بلند پسر موبنفش رو شنید:

_تو که دوباره حوله ی منو پوشیدی.

بدون توجه طرف به میزی که حالا به کنار تخت منتقل شده و روش غذاها و نوشیدنی دیده میشد، حرکت کرد و همزمان شونه ای بالا انداخت:

+خب توهم واسه منو بپوش.

لبهای جین جلو اومدند و آهسته غر زد:

_میخوام اینکارو کنم ولی اینقدر واسه منو میپوشی که حوله ی خودم بیشتر بوی تو رو میده.

صدای بلند خنده ی رئیس کوچک داخل اتاق پیچید و با خم شدن طرف دوست پسر روی تختش، لبهای درشت جلو اومده اش رو بین انگشتهای تتو دارش مچاله کرد:

+کیووووت من.

نشست و به لقمه ای که جین با اخم درهم گرفته بود نگاهی انداخت و منتظر بود به سمت خودش گرفته بشه که با وارد شدنش به دهان خود پسر، متعجب اعتراض کرد:

your prideWhere stories live. Discover now