بازی

734 164 116
                                    

از سر جاش بلند شد و باعجله و‌نگرانی به دنبال گوشی همراهش گشت...
تو جیباش نبود...
روی میز نبود...
عصبی شده بود و دستهاش میلرزید...نکنه یونگی به محل اقامت اون عوضی ها رسیده باشه...مدام نفسش رو صدادار بیرون میداد و جلوی ضعف پاهاش و بغض توی گلوش رو به زور گرفته بود...باید به مغزش فشار می آورد ولی بعد از شنیدن حرفهای جین استرس و اضطراب اجازه ی درست فکر کردن بهش نمیداد...

یادش اومد...بلاخره...

به سمت تخت دوید و دستش رو به زیر بالش برد...موبایلش رو پیدا کرد و با دستهایی که میلرزید بدون معطلی شروع کرد به گرفتن شماره ی پسر عصبیی که به سرعت در حال نزدیک شدن به هتل محل اقامت اعضای اچ اچ ام بود...

بوق سوم نخورده بود که صدای همیشه سرد پسر از بلندگوی گوشی توی اتاق پیچیده شد:

*جیمین...

×یونگی کجایی؟؟؟توروخدا هرجا هستی وایسا و بذار باهم درموردش فکر کنیم.

پسری که موهای نقره ای رنگش کمی تیره تر از پسر پشت تلفن بود، تحمل نکرد و با ریختن اشکهاش گفت...صدای خنده ی کوتاه یونگی شنیده شد:

*دیر شده جیمینی...من خیلی بهشون نزدیکم.

×خواهش میکنم...خواهش میکنم برگرد بعد هرچی تو بخوای همون کارو‌میکنیم باشه؟؟؟

جین به سمت پسری که کنار تخت روی زانوهاش افتاده بود دویید و سعی کرد با گرفتن زیربغلش برای بلند شدن کمکش کنه ولی پسر افتاده قصد بلند شدن نداشت:

×خواهش میکنم یونگی فقط برگرد...اونا زنده ت نمیذارن...

*مهم نیست...تا وقتی من زنده باشم اجازه نمیدم دست اون آدمای کثیف بهت برسه..

جین همونطور که جیمین رو به آغوش‌میکشید، بغض صدای یونگی رو هم تشخیص میداد...جیمین به سختی بین هق هق هاش پسرمونقره ایش رو صدا زد:

×یونگی برگرد...

_یونگی کار احمقانه ای نکن...برگرد اینجا با جانگکوک و نامجون میشینیم یه نقشه ی درست حسابی میکشیم.

جین در حالیکه سر جیمین رو بیشتر به سمت قفسه ی سینه اش میفشرد،گفت و صدای پوزخند بلند پسر از پشت تلفن داخل اتاق طنین انداخت:

*جانگکوک؟؟؟اون مرتیکه برای منافع خودش حاضره جیمین رو بهشون بده...

جین متعجب دستهاش شل شدند:

_نه اون اینکارو نمیکنه.

*میکنه جین...گفت تنها راهش همینه...اون لعنتی میخواد جیمین رو‌ بهشون بده و من نمیذارم این اتفاق بیوفته...میفهمی؟؟؟نمیذارم......اون لعنتی میخواد جیمین من رو‌ به اونا بده و من نمیذارم این اتفاق بیوفته...میفهمی؟؟؟نمیذارم...

جین یک دستش رو از پشت جیمین برداشت و شوک زده جلوی دهانش گرفت...یعنی ممکن بود تا این حد جانگکوک پست باشه؟؟؟
چند لحظه هیچکس صحبتی نکرد...
جین از تعجب
یونگی از عصبانیت
و جیمین از بغض شکسته شدش...

your prideWhere stories live. Discover now