شرکت

787 171 108
                                    

در آسانسور باز شد و مرد قدبلندتر با کت و شلوار مشکی رنگ که برای تن خودش ساخته شده بود، از اتاقک به بیرون قدم گذاشت.پشت سرش، پسری با موهای قهوه ای، پیراهن سفید، بافت آبی و‌کروات قرمز دیده شد...همهمه ی آرومی داخل سالن بزرگ پخش شد...اون پسر کی بود؟؟با رئیس اونا چیکار داشت...چه چهره ی دوست داشتنیی و.... و.... که جین رو‌معذب تر از هر وقتی میکردند...

بدون نگاه کردن به کسی، پشت سر جانگکوک حرکت میکرد تا به در بزرگ و کنده کاری شده ای رسید...پسر جلوش در رو باز کرد و بعد از وارد شدن بی توجه به ایستادن همزمان سه دختر منشی، با صدای محکمی اعلام کرد:

+خانم بائه...پرونده های این چندمدت رو به اتاقم بیارید...جین بیا تو.

و با باز کردن در بزرگ دیگری به داخل اتاق سفید و قهوه ای رنگی که از نظر جین، فوق العاده باشکوه بود، وارد شد...

با بسته شدن در اتاق، جانگکوک به سمت صندلی قهوه ای رنگ پشت میز بزرگ وسط سالن رفت و در حالیکه کتش رو در آورد و به جالباسی کنار پنجره و پشت صندلی ریاستش، آویزون کرد به سمت جینی که وسط اتاق ایستاده بود، نگاهی انداخت و گفت:

+چرا وایستادی؟

به کاناپه ی راحتی رو به روی میز اشاره ای کرد و ادامه داد:

+بشین تا پرونده ها رو بیارن...قهوه میخوری؟

جین متعجب از لحن دوستانه و آروم پسر مقابلش، سری به نشونه ی موافقت تکون داد...جانگکوک بعد از گرفتن تایید به سرعت دستش رو به سمت تلفن روی میز برد و دکمه ای رو فشار داد...لحظه ای بعد صدایی از داخل تلفن بلند شد:

*بله رئیس...

+ دوتا قهوه بیار به اتاقم، یکی مثه همیشه و...

سرش رو بالا آورد به حالت سوالی به جین نگاه کرد...جین با دیدن نگاهی به سمتش بود، خودش رو کمی جابه جا کرد و آروم زمزمه کرد:

_با شیر و شکر.

+یکی مثه همیشه و یکی همراه با شیر و شکر.

*چشم...الان میگم بیارن.

و با زدن دکمه ای، مکالمه قطع شد...جانگکوک همونطور که پشت میز مینشست، شروع کرد با برگه های روی میز ور رفتن و جین رو در حالیکه خیره به جزئیات اتاق بزرگ بود، به حال خودش گذاشت...

تقه ای به در خورد و دختری با پیراهن سفید و دامن تنگ مشکی رنگی وارد شد...پرونده های سنگینی دستش بود که باعث شد، جین به سرعت بلند شده و به سمتش حرکت کرد...بعد از گرفتن پرونده ها از دستش، لبخندی به دختر مومشکی رو به روش زد و متقابلا لبخند زیبایی دریافت کرد...دختر آروم و خجالت زده، لب زد:

*ممنونم.

+خانم بائه قهوه چی شد؟؟؟

صدای جانگکوک داخل اتاق پیچید و باعث قطع شدن ارتباط چشمی دختر و پسر رو به روش شد...دختر که حالا مشخص شده بود فامیلیش بائه ست، دست پاچه دامنش رو مرتب کرد و گفت:

your prideWhere stories live. Discover now