توپ کوچیک

765 165 270
                                    

روی تخت سابق جین و رو به روی تلویزیون بزرگی که زمانی با جین «بریوهرت» رو داخلش میدید، دراز کشیده و به فیلمی که پخش میشد چشم دوخته بود...

پسر داخل فیلم بیش از اندازه شبیه جین بود...همونقدر قوی، مغرور و زیبا...

امروز بیشتر از چندبار جکسون رو توی ذهنش تا پای مرگ برده بود ولی به خاطر درخواست جین زنده گذاشته بود...خاطره ی ردهای قرمز شلاق، روی تن سفید جینش از ذهنش بیرون نمیرفت و هربار به اندازه ی قبل درد میکشید...

همونطور که به تصویر پخش شده خیره بود، دستش رو به سمت شکم خودش برد و با فکر به رده های قرمز شروع به لمس کردن جای اونها روی بدن خودش کرد...دست میکشید و سعی میکرد حس نوازش بدن جین رو به یاد بیاره...وقتی دستش رو روی اون پنبه ی سفید میکشید و بدون ترسی لمسش میکرد...

بعد از مدتی جای زخم های روی بدن جین رو فراموش کرد و غرق لذت یادآوری اون بدن سفید و نرم شد...دستش کم کم از روی شکمش پایین تر می اومد و به سمت پایین تنه اش حرکت میکرد...همونطور که روی شکم عضلانی خودش دست میکشید با دست آزادش کمربند شلوارش رو باز کرد و با آزادشدن دکمه ی بالای شلوار، دست نوازشکارش به زیرش خزید...

حالاتش دستش خودش نبود...به خاطر نمی آورد که تا به حال اینکار رو انجام داده باشه اما الان و در حال حاضر شدید به اینکار نیاز داشت...

در حالیکه به تصویر پسر داخل تلویزیون نگاه میکرد، دستهاش حلقه ای مانند به زیر لباسش، دور چیزی گره خوردند...خواست چشمهاش رو ببنده و با غرق شدن توی تصویر پشت پلکش کارش رو شروع کنه که پسر توی تصویر توپ کوچکی رو به سمت نقش مقابلش پرت کرد...

توپی همرنگ ولی کمی بزرگتر از توپ داخل دستهای جکسون...

ناگهان با یادآوری چیزی، همونطور که دستش رو از زیر لباسش بیرون میکشید به سرعت نشست...توپ به اون کوچکی به چه دردی میخورد؟؟؟اون توپ حتی از توپ های بیلیارد هم کوچک تر بود...

به یاد پلاستیک مارک دار و وسیله ی حلقه زده شده ی داخلش افتاد و اسم طناب قرمزی که جین برده بود داخل فکرش به در و دیوار کوبیده میشد...مشروب گرون قیمت و تمام حرف های داخل پارکینگ جکسون ذهنش رو به بازی گرفته بودند و باعث شدند به سرعت از روی تخت بلند شد و با برداشتن تلفن همراهش، شماره ی جین رو گرفت...

بوق اول...دوم...سوم...و نه....جین برنمیداشت...

فکر حتی کوچکترین آسیبی که ممکن بود به جین برسه به تمام بدنش فشار می آوردند و انگشتهاش برای گره شدن دور گلوی اون جکسون عوضی، التماس میکردند...با سرعت زیادی کتش رو از روی مبل گوشه ی اتاق برداشت و همونطور که میپوشیدش به سمت در دوید...

.

پشت جیمین محکم به دیوار برخورد و درد کوچکی که به ستون فقراتش وارد کرد، باعث در اومدن صدای ناله ی ظریفی از سوی پسر مونقره ای شد...پسر مو یخی که رو به روی جیمین و کاملا چسبیده بهش ایستاده بود، با گذاشتن یکی از دستهاش کنار سر پسر و دست دیگه اش زیر چونه اش، با صدای آروم و شهوت آلودی زمزمه کرد:

your prideWhere stories live. Discover now