دختر ژاپنی

560 114 58
                                    

صدای خنده ی بلند جیمین باعث شد ضربه ای محکم به پشتش بزنم و خودم رو بیشتر داخل صندلی بزرگ پشت میز ریاست شرکت جئون، فرو ببرم...
صدای تلفن همراهش بلند شد و جیمین با موهای تازه مشکی شده اش، از میز جدا شد:

× اوه چه حلال زاده ست...خودشه...

تماسش رو برقرار کرد و همونطور که دوباره به میز تکیه میداد، بلند به شخص پشت تلفن گفت:

×سلام جانگکوک؟ چه خبرا؟؟؟

قلبم شروع کرد مثل اوایل به تند تپیدن و به شدت از جام جدا شدم:

_بذار رو بلندگو... بذار رو بلندگوووو...

با صدای آهسته در حالیکه از بازوش میکشیدم گفتم و جیمین با جدا کردن خودش عقب تر رفت:

×باشه دیگه وایستا...

غر زد و با فاصله دادن تلفن همراهش، دکمه ای زد و صدای شیرین و محکم دوست پسرم داخل اتاق پخش شد:

+ بفرست و باهاشون برای فردا بعد از ظهر هماهنگ کن.

لبخندی از شنیدن صدایی که بی نهایت دلتنگش شده بودم زدم و به سمت جیمین با التماس نگاهی کردم:

_ بپرس حالش چطوره...

آهسته لب زدم و جیمین با چرخوندن چشمهاش پرسید:

× جانگکوک حالت چطوره؟؟؟

چند لحظه شخص پشت تلفن مکث کرد و بدون توجه به سوال پسر مومشکی کنارم گفت:

+ مدارکی که یونگی جمع کرده بود رو هم تا قبل هفت برام ایمیل کن...

دستش رو گرفتم و دوباره با صدای پایینی زمزمه کردم:

_ بپرس خوب میخوابه؟؟؟

× باشه...ایمیل کاری یا خودت؟

جیمین همونطور که تلاش میکرد دستش رو خلاص کنه بدون توجه به حرفی که زده بودم پرسید و دستش رو محکم تر گرفتم:

_بپرس دیگه جیمین...لطفااااا...

چشمهام رو به مظلوم ترین شکل درآوردم و نفس کلافه ای کشید:

+ به آدرس خودم...

× جانگکوک شبا راحت میخوابی؟؟

دوباره مکثی کرد و لحظه ای بعد با صدایی بی حوصله پرسید:

+ چت شده جیمین؟؟؟ تو فقط چیزایی که خواستم رو سریع تر درست ...

× خواهش میکنم جواب بده، این دوست پسر وحشیت دستمو کند اینقدر که تکونش داد.

بین حرف های رئیسش گفت و همزمان با متوقف شدن من صداش بلند شد:

+ جین اونجاست؟

× آره اومده شرکت و الان‌‌‌‌... آخخخخ.... تو اتاقتیم...

مشتی محکم دوباره روانه ی شونه اش به خاطر فضولیی که کرده بود، کردم و صدای خنده ی کوتاه جانگکوک رو شنیدم:

your prideWhere stories live. Discover now