نقطه ضعف

1K 164 132
                                    

جانگکوک وحشیانه به جین حمله کرده بود اما هرچقدر که جلوتر می رفت،آروم تر و محتاط تر حرکت می کرد.جین که حالا فشار دور دستهاش کمتر شده بود با بیشترین قدرتی که داشت دست چپش رو روی سینه ی جانگکوک گذاشت و هول محکمی به طرف مقابلش داد اما متاسفانه کمتر از چند سانتی اون بدن محکم و عضله ای رو نتونست تکون بده...جانگکوک بعد از سرکشی دوباره ی جین سرش رو‌ بالا آورد و با خشمی که دلیلی براش نداشت، این بار از شونه های پهن جین گرفت و با یک‌حرکت و چرخش از همون فاصله به روی تخت پرتش کرد...

قصد انجام کاری رو نداشت و فقط می خواست برتر بودن خودش رو به جین ثابت کنه و نشون بده هرطور و هروقت بخواد می تونه اون پسر تخس رو تحت سلطه ی خودش در بیاره...

پشت جین که محکم به تشک برخورد کرد،چشمهاش که از ترس اتفاقی که قرار بود بیوفته بسته بود،رو باز کرد و با هیکل جانگکوک که به حالت نیم خیز روش خم شده بود و پاهاش رو دو طرف پاهای جین گذاشته بود،مواجه شد.به چشم های جانگکوک که از همیشه تیره تر بود و موهایی که از دو طرف صورتش آویزون بود نگاه کرد و با خودش گفت:

_این بار کسی نجاتت نمی ده...یعنی کسی جرئت نجات دادنتو نداره...شجاع باش...فوقش بعدش می میری.

و با این فکر یکی از پاهاش رو به زمین فشار داد و با بلند کردنش، با تمام قدرت بین پاهای جانگکوک‌ کوبوند.

رنگ پسر بالای سرش برای یک لحظه سرخ شد و به محض عقب رفتنش،جین جرئت بیشتری پیدا کرد،سریع بلند شد و درحالی که مغزش فرمان به فرار کردن می داد ولی خشمش این اجازه رو نداد و مشت محکمش رو به سمت چپ صورت جانگکوک فرود آورد...

جانگکوک که با یکی از دستهاش بین پاهاش رو گرفته بود و از چهره اش مشخص بود بیشتر از درد به خاطر شوکه شدن،بی حرکت ایستاده، با مشت جین به خودش اومد و قبل از فرود اومدن مشت دوم با همون یک دست آزادش،دست جین رو، روی هوا گرفت...به چهره ی عصبانی و خیس از عرق پسر مقابلش که نفس نفس میزد، نگاهی کرد...

اون پسر چطور...

به جین خیره بود و اون چشمهای قهوه ای عصبانی باعث شده بودند تمام فکرش از کار بیوفته... پس فقط با شدت هرچه تمام تر دست پسر مقابلش رو به عقب پرت کرد وباعث شد جین هم از فشار وارد شده دوباره به روی تخت بیوفته... با گرفتن چشمهاش از موهای مشکی پخش شده روی صورت پسر افتاده روی تخت، با قدمهای سریع و محکم از اتاق خارج شد و دقیقه ای بعد در حالی که جین هنوز از روی تخت جدا نشده بود، در دوباره باز شد و این بار جیمین با نگرانی به سمتش دوید...

جیمین همونطور که سعی می کرد جین پهن شده روی تخت رو بلند کنه،با صدایی نگران گفت:

×جین...جین...چی شده؟؟چرا اینجا افتادی؟؟

جین نگاه بی حالش رو به سمت جیمین انداخت و در حالیکه به کمک جیمین منشست گفت:

_تو چرا اومدی؟

your prideWhere stories live. Discover now