نامه رسون

605 127 81
                                    

تکیه اش رو از بنز سفید رنگش گرفت و به ساختمون مقابلش داد...خسته از انتظار، نفسی پر شدت بیرون فرستاد و به ساعتش نگاهی انداخت...ساعتش، زمان رسیدنش به خونه رو نشون میداد و جانگکوک از ذوق نشون دادن ویلایی که تازه با فکر به اون پسر خریده بود، بالا نرفته و دم در آپارتمان به انتظار رسیدن پسرک مو بنفشش ایستاده بود...

دوباره سرش رو کج کرد و به سر کوچه نگاهی انداخت...دو دختر ابتدایی در حالیکه باهم در گوشی صحبت میکردند رد شدند و ناامید خواست نگاهش رو از امتداد کوچه برداره که با دیدن رنگ بنفشی به سرعت به همون سمت برگشت...

خودش بود و جانگکوک بی اختیار لبخند بزرگی زد...دستهاش رو داخل جیبهای شلوار طوسی رنگش فرو برد و با جلو دادن سینه اش، منتظر رسیدنش بود...

جین لحظه ای برگشت و با خنده به فردی که مرد مومشکی فکر میکرد رهگذری ساده باشه، حرفی زد و با گرفته شدن بازوش از حرکت ایستاد...
مرد کنارش حرفی زد و باعث بلند شدن صدای خنده ای از جین شد که حتی به گوش جانگکوک هم می رسید...چشمهاش رو ریز کرد تا مرد رو با دقت بیشتری ببینه...قدبلند، خوشتیپ و با موهای قهوه ای بلند...

لعنتی به خودش فرستاد و با نزدیک تر شدن دونفر اخم هاش بیشتر داخل هم رفتند...

پسر موبنفشش درحال صحبت با مرد لحظه ای برگشت و نگاهش به مرد خشمگین پایین ساختمون خورد...چشمهاش برقی زدند و با ضربه ای آهسته به مرد کنارش، به سمت دوست پسر منتظرش دوید...

_کوک...چرا پایین وایستادی؟؟

از بازوهای عضلانی مردش گرفت و با لبخندی گفت...دلش میخواست دوست پسر مومشکی اش رو محکم در آغوش میگرفت ولی خیابون شلوغ بود و جانگکوک واضحا از جین خواسته بود خبرنگارها فعلا از رابطه شون با خبر نشند...پس فقط بازوی مرد رو فشاری داد و با شادی از دیدنش به چشمهای تیره اش خیره شد:

+دیر کردی...

جانگکوک همونطور با اخم جواب داد و جین با گرفتن دستش، به ساعت رولکس روی مچ مرد مومشکی نگاهی انداخت و با تعجب گفت:

_دیر نشده که...هنوز ده دقیقه حتی به چهار مونده...

دستهاش رو نوازش وار روی بازوهاش کشید و با لبخندی که دوباره روی لبهاش نشسته بود، پرسید:

_خیلی منتظر بودی؟؟؟

+ نه... آقای کیم رو کجا دیدی؟

با یادآوری مرد پشت سرش به سمتش برگشت و با ایستادن کنار دوست پسر خشمگینش، جواب داد:

_عااااا استاد امروز دفتر اومده بودند برای بخش فرهنگی مصاحبه داشتند، همو دیدیم و لطف کردند منو رسوندند.برای همین زودتر رسیدم.

+میگفتی من میومدم دنبالت...اذیتشون نمیکردی

جانگکوک همونطور که سرش رو به نشونه ی ادب برای مرد مو بلند کمی تکون داد، آهسته به جین گفت و این بار به جای پسر کنارش، استاد خواهر جین پاسخ داد:

your prideTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon