6: 𝔾𝕠𝕚𝕟𝕘 ℂ𝕝𝕖𝕒𝕣

341 75 67
                                    

تسوک: همین الان یه جلسه تشکیل می دیم پارک زود باش بیا اینجا. وقت نیست و موقعیت خیلی اضطراریه در مورد کتاب ...

آقای پارک به پسر جوونی که روبروش روی صندلی نشسته بود و بی خیال داشت به اطراف اتاق سرک می کشید نگاه کرد.

پسرش رو خوب میشناخت و می دونست گوشش کاملا به مکالمات اون با تلفن پس با یه جمله ی کوتاه مکالمه رو تموم کرد و اجازه نداد تا اون آلفای جوون بیشتر از چیزی که لازمه درگیر بشه.

پارک:شلوغش نکن، به زودی اونجام.

و بعد تق.

گوشی رو گذاشت و سعی کرد مکالمه ی قبلی رو بیاد بیاره. ذهنش به شدت درگیر حرف های کیم شده بود و نگران کتاب بود اما موضوع بحث قبلی هم به همون اندازه مهم بود.

پارک: هیچ راهی برای پیچوندن این دورهمی وجود نداره جیمین... تو باید بیای. نمیفمم چرا داری برای نیومدن بهونه میاری. نگران راتتی؟ مشکلی نیست خیلی ها حاضرن اون دوره کنارت بمونن! لازم نیست سرکوب کننده بزنی که انرژیت رو از بین ببره. بهت چنتا بتای نر میدم تا راتت رو بدون مشکل بگذرونی. برام حضورت توی دورهمی مهمه تو تنها وارث منی. متوجهی جیمین؟

جیمین نمیدونست چطور باید از زیر دورهمی ای که توی حساس ترین زمان برگزار می‌شد در بره. سعی کرده بود بهونه بیاره و پدرش رو بپیچونه اما نتونسته بود.

جیل:میتونم بیام تو آلفا؟شنیدم جیمین اونجاست.

صدای ناجی همیشگی جیمین توی فضا پیچید و مثل همیشه آمد تا پناهگاه آلفای جوون باشه.

با صدای اجازه ی پدرشون جیلین وارد شد. نگاه تیز و آنالیزگر دختر دور تا دور محیط نچندان کوچیک رو به دنبال کسی که بخاطرش اومده بود گشت و روی جیمین نشست.
برادر کوچک ترش از روی مبلی نزدیک میز پدرشون با چشم هایی که ازش تشکر و بهش التماس میکرد به جیلین زل زده بود.

کاری که همیشه انجام می‌داد رو شروع کرد.

عوض کردن بحث و بهتر کردن جو...

جیل: تو قرار نبود یک ساعت پیش دفتر من باشی جیم؟

اما نقشش اینبار جواب نداد.

پارک: اون یک ساعت که اینجاست و تا وقتی که درک کنه که حضورش توی گردهمایی چقدر مهم و حیاتیه اینجا میمونه. حتی اگر لازم باشه تا خود روز گردهمایی...

هیچ شوخی یا ملاطفتی توی لحن بزرگ ترین آلفای پارک ها نبود.
جیلین مطمئن بود توی تمام عمارتشون هیچ کس انقدر احمق نیست که دوباره سعی کنه موضوع رو عوض کنه یا بحث رو بپیچونه چه برسه به اون که تنها دختر آلفای عمارت بود. اون همه چیز رو میدونست و دو طرف رو درک میکرد، حتی با اینکه هر دو طرف چیز هایی رو ازش پنهان نگه داشته بودن اون روش خودش رو برای پیدا کردن و فهمیدن موضوعات داشت.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now