77:

70 22 21
                                    

مسافت زیادی رو طی کردن از صخره هایی که حالا مدت ها بود جیمین با گرگش آزادانه طی می کردشون با پای پیاده حرکت کردند جیمین حس میکرد که این حرکت طولانی کمی از تسلط زنی که قبلا مثل مادرش می دونست کم کرده.
اون این قدرت رو پیدا کرد که با دست هاش دست تهیونگ رو که درست کنارش و همقدم با اون حرکت میکرد بگیره اما این بند اونقدر آزاد نشده بود که بتونه راه فراری برای هردوشون پیدا کنه و خودشون رو نجات بده .
 اون زن خوب جیمین رو می شناخت و می دونست حتی اگر الان آزادش کنه هم به خاطر تهیونگ دنبالش میاد اما از توانایی های نیمه ی گرگ پسر هم خبر داشت و فقط تا حدی آزاد گذاشته بودتش که انرژِیش رو برای برنامه هاش نگهداره .
هرچی بالا تر میرفتن حرکت سخت تر میشد و مکان برای جیمین آشنا تر به هر حال اون نیمه ی بیشتر عمرش رو توی اون جنگل ها بین طلسم ها و دروغ اطرافیانش گذرونده بود.
اونها توی مسیر اشنا انقدر پیش رفتن تا به محوطه ی بازی همیشگی جیمین و تهیونگ رسیدن درختی که معنی خاصی برای اون دو داشت .
_: اینجا بود مگه نه ؟ زیاد دیدم که میاید به اینجا !
زن از درگیری ذهن جیمین استفاده کرده بود و رد نگاهش رو به درخت دنبال کرد.
_: این درخت دوستیه شماست درسته؟ مطمئنم هر کدومتون که قربانی باشه دوست داشته باشه کنار جایی که خاطراتت شیرینتون رو توش گذروندین بمونه.
در کلام شاید زن میگفت که قربانی ممکنه تهیونگ باشه اما جادو جیمین رو مجبور کرد که پیشش بره و کنار درختمد نظرشون بشینه.
زن مسن هم جلو اومد و دست های جیمین رو به درخت بست جیمین از گوشه  چشم دید که چطور تهیونگ به سمت درخت دیگه ای که دور تر بود حرکت کرد و کمی بعد بازو های اون هم بسته شده بود اما با طنابی که جیمین به خوبی میدید که نقش و نگار های پیچیده ای روش نقش بسته و احتمالا به خوبی برای محدود کردن هر دو رگ وجود تهیونگ آماده شده بود.
بعد تسلط جادو از روی اونها برداشته شد و جیمین صدای فریاد های اعتراض آمیز تهیونگ رو شنید.
_: داری چیکار میکنی ؟ متوجهی که چه عمل شیطانی ای رو میخوای انجام بدی؟ با خودت چی فکر کردی خون آشام ها رو با طلسم نابود می کنی تمام ؟ واقعا فکر میکنی این یه نقشه ی جدیده و تو یه نابغه ای و تنها کسی هستی که این فکر به ذهنش رسیده ؟ این کار شدنی نیست ...
تهیونگ خیلی وقت بود که دیگه رقبتی برای مادر صدا کردن اون زن در خودش نمیدید اما حالا حتی وضعیت بدتر شده بود طوری که بخاطر حماقت اینسوک حس ترس و بیزاری داشت توی وجودش پر رنگ میشد...

_: اشتباهت همینجاست پسر کوچولوی من این کار شدنی نبود اما حالا موقعیت فرق میکنه من یه راه حل برای مشکلمون پیدا کردم...
": ایچکس نمیتونه فراتر از خواسته الهه ها عمل کنه‌. اصلا به این فکرکردی که اگر لازم بود اون موجودات از بین برن خود الهه ها نابودشون میکردن ؟ فکر میکنی تو از الهه ها بیشتر صلاح موجودات این دنیا رو میدونی ؟

تهیونگ شاید طی مدت حرکتشون مثل یه سنگ زیر فشار ابشار قدرتمند جادو بود اما با وجود بیحرکتی بدنش درک خوبی از اتفاقات داشت و تمام شنیدنی ها رو شنیده بود.
اون برخلاف جیمین درک بیشتری از جادو و تارخچه  اون داشت و ناخواسته داشت توی تلپاتی بینشون دانسته هاش رو با جیمین به اشتراک میگذاشت.
آزتک ها اولین گروهی بودند که از انسان ها به عنوان پیشکش استفاده میکردند اونها به قربانی کردن انسان ها به عنوان روشی برای رسوندن پیامشون به خدایان نگاه میکردند.( تا اینجا گفته هام قابلیت مرجعیت داره از اینجا به بعد ساخته ی ذهن منه و ربطی به آزتک ها نداره .)
اونها باور داشتند کسایی برای قربانی شدن مناسب هستن که توی طول زندگی از خوشی و قدرت برخوردار بودن و مرگ اینجور افراد با قربانی شدن جدا از انجام خدمتی برای بقیه ی قبیله و جلب توجه  الهه ها نقطهایه کهاون زندگی سعادتمند رو جبران کنن.
اما این ایده شاید ظاهر پاکیداشت ولی باطنی کثیف و خون آلود پشتش بود و این باطن با گذشت زمان مشخص تر هم شد .
زمانی رسید که بعد از آزتک ها قبیله های دیگه با برداشت این موضوع که حتما مرگ یک انسان قدرتی داره که اون قبیله برای به قول خودشون پیام رسانی و جلب توجه الله ها ازش استفاده میکنن رو آوردن به قربانی کرذن برا حمع آوری قدرت اما خوشبختانه یا بدبختانه افراد زیادی نبودند که توان تحملو جذب قدرت روح یک انسان رو داشته باشند پس این رسم از بین رفته بود و حالا چیزیکه تهیونگ از گفته های اینسوک دریافت میکرد این بود که میخواد با قربانی کردن جیمین قدرت پیدا کنه اما درست درک  نمی کرد اون قدرت رو برای چه نیازی قراره استفاده کنه و شناختی از ویرانگر که نام برده شده بود نداشت اما حتی شنیدن اون اسم هم بهش حس سرما و بدی رو القا می کرد.
_: کاری به اینکه چرا الهه ها تصمیم گرفتن مثل یه داستان بچگونه و یه بازی کوچیک به این همه هرج و مرج و کشت و کشتاری که اون موجودات ایجاد کردن نگاه کنن . برام مهم نیست حتی اگر با کارم هر کدوم از الهه ها برنجن ... یا اضلا چرا باید برنجن ؟
چشم های زن با بیان ایده ی جدیدی که به سرش زده بود که با اون خودش رو مبرا می کرد برق زد.
_ چرا اینطوری فکر نکنیم که خودشون بودن که این فکر رو به سرم انداختن ؟ خودشون ویرانگر رو ساختن و سر راه من قرارش دادن. مخوای بگی الهه ها نمیدونستن ممکنه انطوری بشه ؟ پس چه موجودات پستی رو میپرستیم.
شاید گرگ ها به داشتن حس شیشم فعال به خاطر احساسات و غریزه ی گرگشون مشهور بودن اما تهیونگ به احساسات خودش حتی بیشتر از اون غریزه باور داشت پس حتی قبل از اینکه جیمین راجع به احساس گرگش بهش تهیونگ مطمئن بود قراره یه اتفاق منحوس بی افته .
اون زن رسما دیوانه شدهبود و دت به عصیان گذاشته بود و این تهیونگ رو حتی بیشتر از قبل میترسوند و نگران سرنوشت خودش و جیمین میکرد.
_: خب گرگ کوچولو تو کاری کردی که نباید میکردی.
حالا که جفتت رو خبر کردی دیگه تمام برنامه داره طبق نقشه ی من پیش میره.تو قراره بعدها مثل شخصیت های کتاب هایی که میخوندیدشون خیلی مشهور بشی جیمینا ...و تو تهونگا خوب به این موقعیت تاریخی نگاه کن تا بتونی بعد ها برای بقیه تعریفش کنی ما داریم یه دنیا رو نجات میدیم و تو میتونی بعدا یه کتاب راجع به فداکاری جیمین و قدرت من و ویرانگر بنویسی...
+: اما من اون محبوبیت و این فداکاری رو نمیخوام چرا ما رو آزاد نمیکنی... تمامشون ارزونی خودت فقط ما رو ول کن بریم.
_: یکبار بهت گفتم جیمین کوچولو شما انتخاب شدین چون قدرتمند ترین موجوداتی هستین که من توی این دنیا میشناسم و اون ازم خواست قدرتمند ترین رو قربانی کنم تا نیروش کامل باشه
+: چرا ما؟ مگه ما خانوادت نیستیم ؟ چطورمیتونی ؟
_: چون خانوادم هستین ارزشمندترین. این هم بخشی از وظیفه ی من برای ایجاد ارامشه . اما پرسیدی چرا خودم رو قربانی نمیکنم ؟ این هم دلیل خوبی داره ...
تهیونگ که با شنیدن صدای بغض دار جیمین اعصابش از قبل بیشتر خورد شده بود میون حرف به اصطلاح مادرش پرید.
": چی اینکه یه ترسویی؟ چرا دلیل بیخود برای کار هات میاری ؟ اعتراف کن دست گذاشتی روی کسایی که بهت اعتماد داشتن چون به راحتی میتونستی گیرشون بندازی وگرنه هزاران تا آدم قدرتمند تر از جیمین اون بیرون هست .
_: میدونی همشه برام سوال بود زبون تیزت رو از کجا به ارث بردی حالا که فکر میکنم میتونه اثر پدر حر..م زاده ات باشه . نداشتی حرفم رو کامل بگم  من نمیتونم قربانی باشم چون ویرانگر به خاطر من اینجاست و با من ارتباط گرفته .
": ویرانگر ...ویرانگر.... اون دیگه چه کوفتیه؟ دلت رو به چی خوش کردی حرف های یه نیمه الهه  که حتی اسمش رو تا حالا نشنیدم؟
_: باش حق با توعه اون یه نیمه الهه است .یه مخلوق برای  نابودی و حالا این مخلوق پیش من قسم خورد به ازای قربانی کردن یه روح قدرتمند خون آشام ها و هر آنچه به اونها و وجودشون ربط داره نابود میکنه اون قراره تمام آثار اون خون خوار ها رو از زمین پاک کنه و تهیونگ عزیزم تو قراره از بند غریزه ی خون طلب و کثیف وجودت آزاد بشی و من قول میدم مادر خوبی برای پسر جیمین  پیدا کنم.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now