÷: من حالم خوب نیست پسرا! زود تر یه کاری کنید
با این حرف جیمین به جنب و جوش افتاد دست هاش رو روی شونه ی کوک گذاشت و محکم تکونش داد.
+: بگو جای ورودی اون غار کجاست !
": حیف که حالش بده!
با شنیدن این حرف تهیونگ توجهش به ۱دا ی ذهنیش جلب شد.
قبل از اینکه بخواد انرژی برای پرسیدن بزاره صدا به حرف اومد.":ورودی اون شکاف اینجا نیست باید از صخره ی قبلی به سمت چپ برید.
تهیونگ به عقب و صخره ای که فاصله ی چندانی ازش نداشتن نگاه کرد.
بی حرف با قدم های بلند به اون سمت رفت._: کجا میری؟
+: بزار بگرده تو سعی کن یادت بیاد.
_: مطمئنی همچین اتفاقی افتاده من اصلا همچین چیزی یادم نیست.
تهیونگ صورت جیمین رو ندید ولی تونست نا امید شدن رو توی صداش حس کنه.
+: آره مطمئنم. بیشتر فکر کن.
تهیونگ سعی کرد با پرت کردن حواس جیم دردی که میدونست اون تحمل میکنه رو کم تر کنه.
#: بهش بگو سر و صدا کنه شاید راحت تر بتونم پیداش کنم.+: هیونگ تهیونگ میگه سر و صدا کن شاید راحت تر بتونه دهنه ی ورودی عار رو پیدا کنه.
÷: حق با اونه من بلند بلند حرف میزنم. اینطوری صدام اکو میشه و میتونید دنبال رد صدام بگردید.
اما همون لحظه هم تن صداش از قبل آروم تر شده بود.
÷: من اینجام ! ما اینجاییم. بیا اینجا جیمین
جیمین و کوک هم بر خلاف جهت حرکت تهیونگ حرکت کردن.
تهیونگ وقتی به صخره که رسید اینبار راه سمت چپ رو انتخاب کرد.در مورد امگا استرس داشت بنابراین قدم هاش رو جتی از قبل هم تند تر کرد.
": کجا میری !؟! همینجاست.
حق با اون صدا بود.
میتونست صدای نامجون رو بشنوه که حالا بر خلاف وقتی که از اون نقطه دور میشد و صداش کم میشد دوباره صداش واضح تر شنیده میشد ولی ...با تعجب به اطراف نگاه کرد. اون جایی مثل ورودی یا شکاف رو نمیدید.
#؛ منکه اینجا دهنه ای برای غار نمیبینم.
": انقدر سطحی نگری نباش. چطور اون همه مدت توی جنگل زندگی میکردی ولی نمی دونی خیلی وقتا خزه ها و گیاهان میتونن گول زننده باشن؟ با این وضعیتی که من از تو میبینم عجیبه هنوز زنده موندی و توی دورانی بچگی و جوونیت آسیبی بهت نرسیده!
با این حرف نگاه تهیونگ دقیق تر شد ولی باز چیز خاصی نمیدید.
تک درختی کمی دور تر ازش در نزدیکی صخره بود.
رویش گیاه ها عجیب نبود که بخاطرش به اینکه ورودی مثل بعضی مکان های مخفی روی سطح زمین باشه شک داشته باشه و اصلا هم طوری به نظر نمیرسید چیزی رو پنهان کرده باشه.
YOU ARE READING
Fate or Folly?
Fanfictionسرنوشت یا حماقت؟ ¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤ هیچ کس فکرش رو هم نمیکرد که یه اتفاق ساده ممکنه زمینه ی فاش شدن همچین راز بزرگی باشه... کی می تونست حدس بزنه که فاجعه ی جبران ناپذیری پیش میاد؟ خب اگر دقیق بهش فکر میکردی... شاید وضعیتی که...