35: 𝕋𝕣𝕒𝕚𝕟𝕚𝕟𝕘 𝕋𝕙𝕖 𝔸𝕟𝕟𝕠𝕦𝕟𝕔𝕖𝕣

96 31 24
                                    

اما توی تمام مدت تعریف های یونگ سون بقیه افراد عمارت بیکار نموندن.

جونگ کوک که از همون ابتدای داستان از جمع جدا شده بود چون کششی به این مبحث توی خودش حس نمی‌رد و تا قبل از اون هم به این دلیل اونجا مونده بود که جانشین پدرش توی اون جمع بود .

به محض خروجش از جمع به شکل عجیبی به سمت اتاقی که جیمین توی اون خوابیده بود جذب شد و تا وقتی که کنار جیمین بیهوش روی تخت ننشسته بود نمی تونست گرگش رو آروم کنه.

جونگ کوک به اینطور دیدن جیمین عادت نداشت حس بدی داشت..‌‌.

برعکس جیمین که توی بیشتر موقعیت های سخت کنار جونگ کوک بود کوک حتی بخاطر نداشت که جیمین رو مریض دیده باشه.

حالا که داشت جیمین رو اینطور رنگ پریده می دید حس بدی به تمام وجودش چنگ می زد. حسی شبیه نگرانی اما  تا حد زیادی عمیق تر توی وجودش بود که به‌ حرکاتی مثل نوازش و نگاه کردن مدام به جیمین وادارش می کرد.

عادت کرده بود به دیدن دو رو از جیمین :

جیمینی که با علاقه تمام توجهش رو به جونگ کوک اختصاص می ده

جیمینی که با وجود بی توجهی ظاهری باز هم زیر پوستی به جونگ کوک توجه داره!

اما اون امروز ، روی دیگه ای  از جیمین رو دیده بود.

جیمینی که جونگ کوک رو از زندگیش کنار گذاشته و توجهش به فرد دیگه ای جلب شده!

کوک منطقی درونش می گفت باید خوشحال باشه که توجه جیمین به فرد دیگه ای جلب شده !

چون امکان اینکه اون زود تر با کسی جفت بشه و ارتباط بینشون بشکنه، به وجود اومده بود.

اگر این اتصال روحی بینشون با مارک با رابطه ی خونی می شکست، اینطوری اون می تونست علاقش رو به هر کس دیگه ای ابراز کنه.

اینطوری مارکش تا شکستن رابطه ی جفت الهیش با هرکسی که باهاش پیوند بسته بود بی اثر می شد یا می شد گفت مثل یه تتو روی بدنش می موند و کار کرد واقعیش عوض می شد اما...

گرگش که همیشه زیر سلطه ی کوک بود و همراهیش می کرد اینبار در برابر خواسته های نیمه ی انسانش مقاومت می کرد.

انگار تمام این افکار و منطق ها براش بی معنی بود و از اینکه دیگه مرکز دایره ی توجهات جفتش نیست رنجیده بود.

بخش گرگش به اینکه جیمین بخاطر اون ساحره به بوسان که شهر آزاد تری برای ارتباط با ساحره هاست رفته باشه مشکوک بود و از این احتمال ناراحت بود.

از طرف دیگه کسی که مدت ها فکر می کرد روش کراش داره حالا توی چشم خودش و بقیه مال یه شیفتر دیگه شده بود و اون علارقم آزاد شدنش به این طریق راهی برای جلب توجهش نداشت.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now