56: Spark

75 29 49
                                    

بعد از گفتن این حرف جونگ کوک دو حس پیدا کرد.

بلافاصله بعد از گفتن اون، حرف حس شادی زودگذری از اینکه اون موجود رو شکست داده توی وجودش ایجاد شد ...
یه شادی و حس بچگانه برای جونگ کوک کی که توی همون کودکی تمام تمرکز رو روی قوی ترین شدن گذاشته بود تا جانشین پدرش بشه و انتقام بگیره.
اما حس خوب تلافی زیاد دووم نیاورد.

وقتی دست جفتش رو روی دست خودش که دور کمر باریک امگا پیچیده بود حس کرد انگار دوباره مغزش به کار افتاده باشه متوجه شد که ممکنه با وجود اهمیتی که جفتش به اون پسر میده این حرف ها برای اونم دردناک باشه.

قبل از اینکه فرصت کنه چیزی بگه و سعی کنه گندی که زده رو جمع کنه جفتش به سمتش برگشت.

جیمین از چشم های آلفا نگرانی رو خوند.

اگر جیمین یه انسان ساده بود الان بابت حرف هایی که اون شیفتر به تهیونگ گفته بود یه مشت میزد توی صورتش و ازش فاصله میگرفت اما حالا حس می‌کرد که نمیخواد ... یعنی....توی این لحظه جیمین حتی نمیتونه به خاطر اون حرف ها با اون پسر حرف نزنه یا بهش بی‌توجه باشه .

نیمه ی گرگ روحش جیمین رو به اون مرد متصل کرده بود. پس جیمین توی چشم هاش می دید و حس میکرد که اون این حرف ها رو از سر ذات بد و با قصد آزار دادن تهیونگ نگفته بلکه مثل بازی بچگانه ی چند دقیقه ی قبل اون دو نفر، این درگیری لفظی که هر دو طرف بهم صدمه زدند هم بخاطر اهمیتش برای اون دو به این نقطه رسیده.

اگر جفت الفاش ذات بدی داشت نباید با یاد آوری امگاش و اهمیت تهیونگ برای جیمین اینطور توی چشم هاش هراس ایجاد میشد.

پس جیمین تصمیم گرفت قبل از آروم کردن تهیونگ الفایی که تا ثانیه های قبل صورت و لحنش پر از اقتدار بود ولی طی همین چند ثانیه به خاطر اون به وضوح از نگران و ترس پر شده بود رو آروم کنه.

امگای جیمین فکر میکرد جفتش خیلی کیوته.
اون همین چند ثانیه قبل داشت خط نشون میکشید ولی حالا چشم های مصمم چند ثانیه قبل پر از معصومیت شده بود.

ناخواسته جیمین تحت تاثیر گرگش دستش رو پیش برد و گونه ی جفتش رو نوازش کرد تا آروم بشه و خودش هم لذت بینهایت لمس جفتش رو دوباره حس کنه.

حس اون نوازش و یا حتی اون تکیه کردن به سینه ی ستبر آلفا برای جیمین با هر حس دیگه ای متفاوت بود...

انگار این جفت بودن هنوز قبل از حتی رسمی شدنش با مارک داشت روی تمام احساسات جیمین اثر میزاشت و حالا اون آغوش برای جیمین چیزی تا حدی شبیه به آغوش تهیونگ بود.

لذت بخش...
آرامش بخش ...
دلگرم کننده اما اینبار انگار بیشتر از خود جیمین گرگش اون حس ها رو درک میکرد.

انگار اون گرگ ، پناهگاه امنش رو پیدا کرده بود و این جیمین رو مجبور به مطیع تر شدن و آروم تر بودن در برابر اون آلفا مجبور میکرد و جیمین صدمه دیده تر از اونی بود که بخواد با احساسات قوی گرگش بجنگه.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now