88:

90 23 43
                                    


تهیونگ برخلاف انتظار لبخندی زد که دندون های نیشش رو به رخ میکشید.

ته: خیلی قابل پیشبینی هستی کوچولوی من !

انگشت های بلند خون آلود بودن ولی ردی روی محوطه ای که حایل بین اون و تیکه های وجودش بود نمی انداختن با اینحال برای جوان خون اشام مشخص بود که اون حرکات نقش نوازش های همیشگی پدرش روی پوستش رو بازی میکنن.

ته: پسر عزیز، قبول دارم که تو شجاع تر از پدرت بودی که این بازی رو راه انداختی

در این بین با دست های به پشت سرش اشاره کرد.

نه:اما هیچ بازی ای یکطرف انجام نمیشه و مشخصه که من نمیتونم بزارم چیز ها اونطور که میل تو هستن پیش برن .

بعد لحن گرم پسر کمی سرزنش آمیز شد .

ته: در ضمن باید بگم هیچ وقت راجع به ساخت یه محافظ انقدر احمق و سهل‌انگار نباش ! طلسم قارچ ها در برابر من هم اونقدر کار آیی نداره چه برسه به طرف حساب تو که یه الهه است ...

پسر اول کمی از کم کاری و انتخاب نادرستش خجالت زده شد درست مثل شاگردی که استاد عزیزش اون رو مواخذه کرده یا پسر بچه ای که اسطوره اش بهش بی محلی کرده .
پدرش براش همچین چیزی بود اما سعی کرد خودش رو نبازه با اینحال بی دلیل یاد بچگی هاش افتاده بود وقت هایی اینطور با ملایمت سرزنش میشد انگار هزاران سال از آخرین بار که اینطور با هم حرف زده بودن گذشته بود.

پسر نمیخواست تسلیم بشه. اون باید روح مادرش رو از عذاب سالها تناسخ سیاه نجات میداد و حتی با وجود بهای سنگینش میتونست با کمکش دنیایی بسازه که جنگی درش نباشه. همون دنیایی که مادرش ارزوش رو داشت ...

سعی کرد وقت هایی رو به یاد بیاره که با پدرش قایم باشک بازی میکردن و پدرش همینطوری با حرف هاش گولش میزد و کاری میکرد پسر به اینکه جای خوبی قایم شده یا نه شک کنه و در اصل اون رو بی دردسر از مخفی گاهش بیرون میکشیدش ‌.

بعد یاد روز هایی افتاد که داشت دانش طب گیاهان رو یاد میگرفت و اون روز ها پدرش زیاد از طبعات اشتباه کردنش بهش میگفت و همین باعث شد که پسرک از ترس اشتباه بخواد این کار رو کنار بزاره اما حرف های مادرش مانعش شده بود.
اون بهش گفته بود که باید دقت زیادی داشته باشه و در کنارش باید بیشتر به خودش اعتماد داشته باشه . در آخر اماده باشه تا طبعات تصمیمش رو قبول کنه.

اون سالهای زیادی به این نقشه و جزیاتش فکر کرده بود پس ذره ای به تصمیمش شک نکرد چون فرصتی برای شک کردن وجود نداشت . بلند و رسا فریاد زد .

_ نقشه ی B. زود تر فراخونی رو تمومش کنید .

دوباره همخوانی شروع شد و اینبار تنها یک آواز از تمام دهن ها با صدای بلند توی فضا پیچید و به گوش افراد مهاجم رسید.
افراد ساحره که تا کمی پیش مثل صدایی برای پر کردن سکوت بین متن ترانه بودند حالا خودشون تک به تکشون تبدیل به یک خواننده ی اصلی شده بودن. یک همخوانی سیاه در حال اجرا بود.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now