59: I'm jimin

91 25 11
                                    

+: منظورتون از صاحب بدن چیه؟ این ها همش یه خوابه مگه نه؟

اما حتی قبل از پاسخ دختر میدونست این دنیا هر چیزی که هست خواب نمیتونه باشه!

کمی قبل تر به این نتیجه رسیده بود ولی  دوست داشت احمقانه فکر کنه همه اش یه کابوس اما هرچقدر هم خودش رو خوش شانس فرض می کرد امکان نداشت مدام بخوابه و توی یه خواب دیگه بیدار بشه.

همینطور مشخصا ممکن نبود که توی یه خواب انقدر همه چیز قابل لمس باشه یا حتی اون وسایل....

و چیز دیگه ای که فرضیه ی خواب بودنش رو رد میکرد این بود که اگر تمام اینها یه خواب بود باید درست زمانی که داشت از ترس حس نکردن گرگش دیوونه میشد همه چیز به حالت اصلیش برمیگشت و بیدار میشد و خدش رو توی خودش خونه اشون پیدا میکرد.

 اون خواب نبود اما مطمئنا شرایط پیش اومده اصلا منطقی نبود هنوز دوست نداشت مرگش رو بپذیره پس با خودش فکر کرد که اون ممکنه با جادو ی ساحره هه به این دنیا اومده باشه و بتونه به....

^: متاسفم که اینو بهت میگم اما خواب یا جادویی در کار نیست! دایتان در ضمن ساده بودن پیچیده تر از این حرف هاست. برادر من خیلی وقت پیش ناگهانی زمانی که مارک الهه روی بدن جفتش رو دید و  اون یه سن بلوغ رسید وارد یه کابوس طولانی شد و شاید اگر هوش خودش  نبود  و مثل خیلی از مردم مشکلش رو با روش های ساده حل میکرد ما هرگز نمیتونستیم برای اومدنت آماده بشیم.

بعد خنده ی خشکی که معلوم بود برای اينه تا زهر کلامش رو بگیره کرد و گفت:

^:اگر اینطور بود احتمالا منم مثل یکی از اون افرادی که رفتار اولیت رو دیدن فکر میکردم مشکل روانی پیدا کردی یا به سرت ضربه خورده که داری انقدر عجیب رفتار میکنی و الان احتمالا توی تیمارستان بلند میشدی!

+:تیمارس... ولش کن. منظورتون اینکه برادرتون فهمیده که من قراره این جسم رو ..

 نمیخواست بگه کنترل میکنه یا تسخیر کرده چون هیچ کدوم به شکل کاملی به وضع فعلیشون اشاره نمی کرد.

+: این جسم رو بدست بیارم؟ یعنی حق با من بود و...تمام چیزی که اطرافم هست خواب نیست ! یعنی ... چیزی که بیاد دارم واقعیته و من به دست‌... من مردم....

جیلین نیازی به تکمیل شدن جمله نداشت. براش کاملا مشخص بود که اون پسر داره به مرگش توی زندگی اصلیش یا زندگی قبلی برادرش فکر میکنه.

چیزی که گیج میکرد چیزی نبود که توی فکر توی فکر پسر بود بلکه این بود که به کسی که نمیدونست دقیقا چه شخصیتی داره چطور باید  دلداری بده اما تصمیم گرفت سکوت کنه چون برعکس برادرش اون اصلا توانایی ای در ضمینه ی آروم کردن بقیه نداشت .

این به نظرش بهتر بود که اجازه بده اون فرد خودش با دردش کنار بیاد. یه انتخاب عالی برای شرایط فعلیشون! پس فقط سکوت کرد و شاهد تیره شدن رنگ نگاه جیمین شد.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now