16: 𝕍𝕒𝕞𝕡𝕚𝕣𝕖𝕤 🧛‍♀️

232 50 82
                                    

(چند ساعت بعد)

نامجون چشم هاش رو باز کرد. با رد شدن مدام تصاویر از جلوی چشم هاش متوجه شد گنگ چند بار پلک زد. کجا بود ؟

چشم هاش رو بست و سعی کرد هر چیزی که میتونه از آخرین باری که چشم هاش باز بوده به یاد بیاره اما ...

همه چیز توی ذهنش بهم ریخته بود سعی کرد اول بفهمه که کجاست پس چشمش رو دوباره باز کرد و اینبار همه چیز براش واضح تر بود.

تونست تشخیص بده که داره از پنجره ی ماشین به بیرون نگاه میکنه. کم کم شب قبل رو بخاطر اورد.

دوباره توی دوره ی راتش درد های عجیب داشت البته دوره ی رات که نمی شد بهش گفت وقتی اصلا میلی به رابطه نداشت و تمام مدت فقط و فقط درد میکشید اما اینبار در عین دردناک بودن همه چیز عجیب بود.

اول اینکه زودتر از زمان مشخص درد شروع شده بود.

دوم اینکه به شدت احساس می کرد تا نیازه که بره سراغ جفتش و با اینکه همیشه این حس رو داشت اما این بار مقدار این اشتیاق برای بودن کنار جفتش به شدت زیاد بود .

اما سومین دلیل عجیب بودنش این بود که کنار حس نیاز به جفتش حس میکرد باید بره سراغ کراشش.

و در آخر اون برای متقاعد کردن پسر عموش از صدای آلفاش استفاده کرده بود و این بار دوم توی اون مدت بود که بخاطر چیزی مربوط به جین گرگش نمود پیدا میکرد و بهش برمیگشت و همین باعث میشد ذهن نامجون درگیر دلیل این کشش بشه.

ذهن و گرگ نامجون به طور عجیبی میل به نزدیکی به امگایی رو داشتن که جفتشون نبود و این رفتار های عجیب فقط باعث میشد نامجون نسبت به این نزدیکی و طبعاتش حساس تر بشه.

اون سعی کرد تا چیزی بیشتر رو بخاطر بیاره ولی آخرین چیزی که بخاطر داشت در خونه ی مشترک جین و کوک بود.

و چیز بعدی ای که به یاد می آورد وقتی بود که برای باز کردن در از تخت جدا شده بود.

با برخورد دوباره و دوباره ی سرش به پنجره نامجون می دونست که وضعیت قرار گیریش اصلا مناسب نیست اما حسی برای جابه جا شدن نداشت.

با برخورد خیلی محکم آخر متوجه شد اگر بخواد تا به نتیجه رسیدن افکارش سالم بمونه باید تکون بخوره.

روی وضعیت بدنش تمرکز کرد و سعی کرد ببینه درد کجاهاست. درکمال خوش شانسی حالش به بدیه همیشه نبود اما نمیتونست بگه که حالش خوبه.

با برخورد دوباره ی سرش به شیشه سعی کرد از حالت لشی که داشت خارج بشه. با اولین تکونی که خورد صدایی بلند شد.

/: آلفا آب میخورید؟

صدای غریبه رو شنید و متوجه ی مردی شد که از میون دو صندلی به عقب خم شده بود . چهره ی مرد رو به سرعت نشناخت اما کم کم بیاد که این مرد منشی عموش آقای هانه.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now