78:

71 22 65
                                    

": نمیای جلو تر؟ اومدی حال رقیبت رو وقتی توی تله ی خودش افتاده ببینی؟
انگار بالاخره اون پسر متوجه ی حضورش شده بود. جونگ کوک پیش رفت

": جالب نیست؟ من به هوسوک یاد دادم از قدرتی که پیشش امانت بود استفاده کنه و اون یاد گرفت منو محدود کنه...

چشم های پسر هنوز به قرمزی قبل بود. بدن سبزه اش از بین تیکه های لباس پاره ای که هنوز عوض نشده بود معلوم بود ولی حتی این هم نمیتونست کاریزمای اون چهره رو کاهش بده.

جونگ کوک خیلی وقت نبود پنهانی به این مرد حسادت میکرد ولی تا قبل از جفت شدنشون حس گرگش به مرد جوری بود که انگار سالیان زیادی به داشته های مرد قبطه خورده .

با اینحال همه ی اینها مال قبل از جفت شدنشون بود و حالا نمی دونست باید چه حسی داشته باشه!

حسش به مرد باید مثل معشوقه ای که فکر می کرد قراره جایگزینی برای خودش باشه می بود؟
یا معشوقی که حالا بهش گره خورده؟

یا شبیه حسش به کسی که اون رو خطر بزرگی برای رابطه اش میدونست؟
یا باید از اینکه رابطه اش با اون بخاطر موجودیت به خطر می افتاد میترسید؟

یا بخاطر اینکه جونش رو براش به خطر انداخت بهش مثل یه ناجی نگاه میکرد؟
شاید باید بخاطر اینکه جون جفتش رو به خطر انداخته بود ازش متنفر میشد؟

نگاه بهش مثل یه دردسر ساز بزرگ از همه بهتر نبود؟ اون حتی با نجات دادنش هم براشون دردسر درست کرده بود.
اما اون دقیقا کسی نبود که از خیلی از دردسر ها نجاتشون داده بود؟

یا با توجه به اینکه بزرگترین رقیبش در واقع موجودی بود که دشمن اصلی اونها حساب میشد بهش اونطور نگاه میکرد که به بقیه ی هم جنس هاش نگاه میکنه؟

از طرفی با توجه به بخش ترسناک ماجرا ، اینکه پسر یه دورگه ی خون اشام و ساحره از آب در اومده بود  که در حال حاضر باعث زندانی کردنش شده بود، نمی شد این رو که شیفتر ها فقط بخاطر اینکه عظمت قدرت پسر رو دیده بودند  و نیاز به وجودش رو حس میکردند نکشته بودنش و زندانیش کردند رو در نظر نگرفت.

شاید باید بهش به چشم یه ساحره یا جادوگر نگاه میکرد؟
یا میتونست قبول کنه که اون پاک تر از یه ساحره یا خون آشام تنهاست چون دورگه است؟
آیا واقعا پاک تر بود؟

جونگ کوک حس میکرد تمام احساساتش باهم قاطی شدن ، گرچه فارغ از نوع احساسش به مرد که توی تشخیصش گیج مونده بود، این برای کوک جای سوال بود که تهونگ با اون حجم از قدرت پسر چرا هنوز اینجاست؟

": واو به عنوان فرمانده ی محافظ ها ذهنت خیلی برای یه خون آشام بی حفاظه جناب جئون! بیخود نیست سریع هدف قرار گرفتی .

جانگ کوک شدید جا خورد . وقتی داشت به مرد فکر میکرد اون داشت توی افکارش سرک میکشید؟
احمقانه حس کرد از خجالت گونه اش کمی رنگ گرفته اما حرف های مرد حرصش رو هم در میاورد .

Fate or Folly?Where stories live. Discover now