چند متری تا رسیدن به دروازه مونده بود که نامجون به وضوح صدایی رو توی سرش شنید. یه صدای غریبه و بم...": بهش بگو ماشین رو متوقف کنه.
اول کاملا شوکه شد اما با تکرار دستور از سمت صدا ذهن نامجون بی هیچ دلیل موجهی مطمئن بود که صدایی که میشنوه مال ساحره ی کنارشه.
": به راننده دستور بده و بگو ماشین رو قبل از دروازه متوقف کنه.
چشم های نامجون ناخودآگاه به سمت صندلی به ظاهر خالی کنارش برگشت.
اون انقدر قدرتمند که توی ذهنش صحبت کنه؟
می خواست دهنش رو برای پرسیدن دلیل این کار باز کنه اما ذهنش درگیر موضوع مهم تری شد!
چرا باید قبل دروازه متوقف میشدن ؟(فکر میکنید چرا؟)
جونشون به خطر نمی افتاد؟ ممکن بود این از اول نقشه باشه و اون بخواد بهشون صدمه بزنه ؟
ولی آخه منطقیه که اونها رو تا دم دروازه ببره و بعد به کشتنشون بده ؟
ممکنه که ساحره ها نقشه های خودشون رو داشته باشن ؟
نکنه اون مرد سعی کنه تا اونها رو به عنوان گروگان...
": زود باش آلفا بهش بگو بایسته، زود باش...
اولین بار بود که نامجون حس هوسوک رو برای ترسش در مورد همه چیز درک میکرد چون اولین بار بود که تا این اندازه برای محافظت از چیزی ناتوان در عین حال مشتاق بود.
سعی کرد به حس های انسانیش که بهش می گفتن اینکار درسته اعتماد کنه و درخواست مرد رو انجام بده و صدای مغزش رو سایلنت کنه و احتمالات مختلفی که ممکن بود اونها باهاش به خطر بی افتن رو در نظر نگیره.
سعی کرد با لحن محکمی به مرد دستور بده.
÷:ماشین رو قبل از دروازه متوقف کن !
اما لحن صداش خالی از قدرت مطلق آلفاش بود. نامجون با شنیدن صدای خودش حس شرمندگی کرد و دوباره درد از دست دادن نیمه ی دیگه اش رو حس کرد.
همزمان با جواب محافظ و منشی که چشم از روبرو برنمی داشتن صدا دوباره توی گوشش پیچید.
!: نمیتونم همچین کاری انجام بدم.
/: خیلی خطرناکه چرا باید همچین کاری بکنیم ، جناب کیم؟ مشکلی هست؟ حالتون بده؟
": سعی کن تو میتونی! همین چند دقیقه قبل از قدرت آلفات روشون استفاده کردی. از جین توی افکارت استفاده کن.
نمی دونست ممکنه یا نه اما حس میکرد همزمان که صدا توی سرش می پیچید نیرویی وادارش میکرد تا افکار منفیش رو پس بزنه و دوباره تلاش کنه.
صدا به چیزی اشاره کرد که نامجون درست بهش توجه نکرده بود.
توی تمام مدتی که دسترسی و ارتباطش با گرگش قطع شده بود بارها پیش اومده بود که به شدت به خطر افتاده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
Fate or Folly?
Fiksi Penggemarسرنوشت یا حماقت؟ ¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤ هیچ کس فکرش رو هم نمیکرد که یه اتفاق ساده ممکنه زمینه ی فاش شدن همچین راز بزرگی باشه... کی می تونست حدس بزنه که فاجعه ی جبران ناپذیری پیش میاد؟ خب اگر دقیق بهش فکر میکردی... شاید وضعیتی که...