25: 𝕊𝕖𝕔𝕣𝕖𝕥 𝕆𝕗 𝕁𝕖𝕠𝕟𝕘 𝔽𝕒𝕞𝕚𝕝𝕪 ¹

176 39 46
                                    

من برگشتم^_^
ㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏㅓㅏ

جانگ کوک به شوگا و جیهوپ که توی آغوش هم بودن نگاه کرد.

ذهنش درگیر بود.
برای دسترسی بهتر جیمین و اون ساحره رو توی یه اتاق گذاشته بودن.

توی اتاقی که حالا علاوه بر تخت دو نفره اش کاناپه اش هم توسط نگهبانی که خود جونگ کوک برای آوردن هوسوک فرستاده بود اشغال شده بود.

عذاب وجدان همراه جونگ کوک بود.

از وقتی اون محافظ، روی دوش جیهوپ برگشته بود خیلی فکر کرده بود.

نمیدونست چرا اما حس میکرد همه چیز مربوط به اون غاره!

تنها اشتراک اون دونفر و محافظ، وارد شدن به اون غار بود.

ممکن بود چیزی توی اون غار مسمومشون کرده باشه؟

با فکر به اینکه اگر اینطور باشه باید بدنشون تا حالا نشونه ای از مسموم شدن از خودش نشون بده تصمیم گرفت بره و به اونها سر بزنه.

میدونست که اگر چیزی باعث مسمومیت میشد باید هوسوک رو هم مسموم میکرد ولی نمیخواست  توجهی به این موضوع کنه.

این تنها کاری بود که ازش برمیومد باید چکشون میکرد.

با دیدن تبدیل شدن یونگی و بعد خروجش از ویلا دیگه دلیلی برای اونجا موندن نداشت.

چشم از هوسوک که کمی قبل  از حالت گرگ خارج شده بود و تلفن به دست داشت با کسی حرف میزد گرفت و راه افتاد.

به طبقه ی دوم رفت تا به اون سه نفر سر کشی کنه.

از طرف دیگه یونگی که خیالش بابت جفتش راحت شده بود آرامش پیدا کرده بود و حالا نیاز داشت برای آروم کردن گرگش که تحت سلطه ی یه آلفای دیگه قرار گرفته کمی توی تنهاییه خودش باشه.

پس وقتی از اینکه جفتش قرار نیست دیگه جایی بره مطمئن شد تبدیل شد و رفت تا کمی اطراف ویلا گشت بزنه.

هر چقدر که یونگی فرد آروم ساکتی بود و دنبال در سر و قدرت نبود گرگش ذات مخالفی داشت.

با این حال توی این مورد هر دو مثل هم بودن از اینکه زیر سلطه قرار گرفتن ناراضی بودن و احساس حقارت میکردن.

به کمی تنهایی برای پیدا کردن خودشون نیاز داشتن.

هوسوک اما برعکس بقیه میدونست داستان این بیهوشی چیه اما دلیل اصلیش رو نمیدونست ولی حدس میزد که چه اتفاقی افتاده.

*:خاله دارم بهت میگم تو هم باید با رئیس ساحره ها بیا اینجا این مربوط به مادره اتفاقی که اینجا افتاد دقیقا مثل اون ساله!

Fate or Folly?Where stories live. Discover now