قبل از اینکه بالاخره جمعیت حاضر توی اون سالن از هم جدا بشن و هر کدوم به سمتی برای انجام وظایفشون راهی بشن جین درخواست یه همصحبتی کوتاه با جونگ کوک کرد.
جیمین که حدسمیزد این گفت و گو باید در چه زمینه ای باشه ناخواسته مدام نگاهش له روی اون دو که با هدایت دست جین به کناری دور تر از جمع رفته بودن کشیده میشد و میشه گفت درست همونطور که انتظار داشت به وضوح درگیری اون دو نفر رو حتی وقتی که مثلا سعی داشتند یه بحث معقول و تا حدی جدی انجام بدن دید .
ناخواسته شروع به خنده کرد و با برخورد نگاهش به تهیونگ ناخوداگاه باعث خندیدن اون پسر هم شد و بعد توجهات روی اون دو نفری رفت که مثلا داشتند پنهانی بحث میکردن و صدای خنده ی جمع بعد از مدتی سکوت سنگین بلند شد و باعث شد هیونگ و مکنه ی گروه بالاخره دست از رفتار کردن مثل تام و جری بردارن.
بعد اون سه همراه با یونگی و هوسوک از بخش مرکزی خارج شدن تا تلپورت کنن چون طبق گفته ی تهیونگ اونجا امکان تلپورت برای ایجاد امنیت بیشتر مسدود شده بود.
به خواست تهیونگ قبل از تلپورت گروه سه نفره ی اونها ، هوسوک و یونگی رو تا پیدا کردن ته جی دنبال کردن و به محض اطمینان از اینکه حال دال خوبه بالاخره به سراغ وظایف خودشون رفتن .
برعکس تصور تهیونگ و برداشت هاش از احساسات پیچیده ی جیمین که مشخصا احساس خطر یکی از حس های بارزش بود ، جیمین قبول نکرد که مستقیم با کمک تله پورت به اون مکان برن و با وجود استدلال هایی که میاورد دلیل اصلیش این بود که نیاز به صحبت کوتاهی با جونگ کوک و اگر ممکن بود دیدار با مادرش داشت پس از تهیونگ خواست تا فقط اونها رو به سئول منتقل کنه.
بعد از تلپورتشون به سئول و به عمارت کوهستانی از تهیونگ خواست تا بره و نیمه دیگه کتاب رو با خودش بیاره پیش درخت همیشگیشون...
حقیقتا جونگ کوک و تهیونگ هیچ کدوم توقع این تصمیم رو نداشتن .
با توجه به فرمون های جیمین و احساساتش این تصمیم که از هم جدا بشن توی دور ترین بخش افکار اون دو هم نبود ولی جیمین خودخواسته این تصمیم رو گرفته بود و هر دو به خاطر لحن قاطع جیمین ناچار اما راضی تن به اینکار دادن.
این میون هم تهیونگ خوشحال بود هم جونگ کوک...
هر دو یه فرصت پیدا کرده بودن .یکی برای آماده کردن خودش...
اون یکی برای توضیح دادن خودش...قبل از اینکه تهیونگ بخواد دور بشه جیمین بالاخره به گرگش اجازه داد بروز کنه و به خاطر احساس خطری که داشت تهیونگ رو با روش مرسوم ببن زوج ها سنت کرد.
گردنش رو به گردن تهیونگ میکشید و با کمک مچ دستش رایحه ی فرمونش رو به نقاط بدن تهیونگ منتقل میکرد. با این روش مقدار زیادی از رایحه اش رو که نشونه ی تحدید داشت روی تهیونگ گذاشت.
YOU ARE READING
Fate or Folly?
Fanfictionسرنوشت یا حماقت؟ ¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤ هیچ کس فکرش رو هم نمیکرد که یه اتفاق ساده ممکنه زمینه ی فاش شدن همچین راز بزرگی باشه... کی می تونست حدس بزنه که فاجعه ی جبران ناپذیری پیش میاد؟ خب اگر دقیق بهش فکر میکردی... شاید وضعیتی که...