114:

29 10 2
                                    

تهیونگ : آره ... منظورم همینه . اینکه  تو با نابود کردن کسی دوباره به زندگی برنگشتی بلکه کسی بخشی از عمرش رو با رضایت خودش  به تو بخشید تا زنده موندی و تونستی به شکل مصنوعی تناسخ پیدا کنی. اون فرد جونگ کوک بود...

جیمین حالا دقیقا نمیدونست باید از اینکه وجودش به خاطر مرگ یه فرد دیگه جون دوباره نگرفته شاد باشه یا بابت اونچه تازه فهمیده بود ناراحت بشه.

ته : این راه بهتری بود که من و جونگ کوک فکر کردیم تو اگر بفهمی حداقل درکمون میکنی و می‌بخشیمون .

جیمین ناگهانی حس میکرد عصبانیت عمیقی که از قبل توی وجودش جمع شده بود میخواست بیرون ریخته بشه و اصلا نمیتونست جلوی فریادی که پشت لب هاش آماده ی انفجار  بود رو بگیره .

فکر کردن اینجوری اون راضیه ؟ این فرقی با کشتن بقیه نداشت وقتی اونچه ازش استفاده میکرد عمر جفت خودش بود!

جیم: خیلی احمقید که همچین فکری کردید!

صدای بلند جیمین با همراهی گرگش همراه بود و چون برای چندمین بار بود که داشت توی این مدت ازش استفاده میکرد نشون میداد چقدر پسر تحملش کم تر از قبل شده .  

صدای جیمین به خودی خود وقتی عصبی میشد بلند بود اما به خاطر فضایی که درونش بودن حتی قدرت بیشتری پیدا کرد و توی فضای آماده و بسته ی غار پیچید و باعث شد دو مرد دیگه به واقع از جاشون بپرن !

هر دو پسر به شدت از عصبانیت جیمین میترسیدن و این مواقع ازش حساب میبردن  پس فقط مثل بچه های خطا کار سرشون رو پایین انداختن و سرزنش های الفا رو پذیرفتن.

البته کوک چند باری به سرش زد که اعتراض کنه و بگه  اونی که این تصمیم رو گرفته خودش نبوده اما گرگش و البته چشم های عصبی جیمین وقتی لباش رو از هم فاصله داد تا غر بزنه کافی بود که از تصمیمش برگرده‌ .

جیم: میفهمید چه حسی بهم دادید؟ یعنی فکر کردین آسیب دیدن شما به خاطر من برام قابل قبوله؟

بغل کوک که کمی قبل بدن سرد جیمین رو گرم میکرد حالا انگار شبیه میله ی داغ آهنی بود که داشت روی بدنش رد می انداخت و جیمین رو عمیقا از درون میسوزوند.

جیمین لرزش رو توی دستاش حس میکرد . ذهنش بهش هشدار میداد پنیکش دیگه قابل کنترل نیست و باید از اون دو پسر دور بشه...

پس از دو پسر دور شد تا....

حتی نمیدونست الان دقیقا باید چی بشه باید چیکار میکرد؟
چطور میخواست حال بدش رو پنهون کنه ؟
باید مثل همیشه از این مشکل هم فرار میکرد ؟
اگر دور میشد میتونست فراموش کنه که امروز چی شنیده؟

یک لحظه سکوت جیمین کافی بود تا دو پسری که پورد شماتت قرار گرفته بودن برای فهمیدن اینکه چی باعث رهاییشون شده سر های پایین انداختشون رو بلند کنند  و با جیمینی که چهره اش تو هم رفته بود مواجه بشن.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 4 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Fate or Folly?Where stories live. Discover now