10: 𝕎𝕙𝕒𝕥 𝕤𝕙𝕠𝕦𝕝𝕕 𝕝 𝕕𝕠? ¹

285 60 65
                                    

صدای گرگ آلفا می اومد و اون از طرفی به طرف دیگه می رفت انگار برای جلب توجهش کار های عجیب می کرد روی مبل ها می پرید و... اما اثری از گرگ لونا نبود. در نیمه باز رو دوباره کاملا باز کرد و به سمت اتاق دیگه رفت در همین بین از صدا پرسید : چه خبره ؟ چی شده؟

#: منم نمیدونم...

 جلوی در اتاق ایستاد و تقه ای به باز در زد و وارد اتاق با  چراغ های خاموش شد.

": اونجایید؟ مشکل چیه؟

صدای نرم امگای داخل اتاق بلند شد.

-: نمی تونم تبدیل بشم. گرگم حاضر نیست بیاد بیرون...

#: یعنی چی؟!

": می خوای بگی تو هم نمیدونی ؟!

#: آروم باش وقتی با امگا حرف نزدم معلومه نمی دونم چرا تغییر شکل رو قبول نمی کنه اما...

کمی سکوت شد و بعد صدا ادامه داد: به گرگ آلفا بگو جفتش رو صدا کنه. اون امگا نمی تونه به جفتش بی توجهی کنه یا دستورش رو نادیده بگیره.

پسر ساحره به سمت گرگ بزرگی که گوشه ای ایستاده بود و از دور به چیزی توی تاریکی خیره بود برگشت.

": لطفا صداش کن، بهش دستور بده بیاد بیرون...

اون گرگ بزرگ همیشه نشون داده بود که متوجه حرف هاش میشه این دفعه هم طبق خواسته ی مرد زوزه ای سر داد که باعث شد صدای ناله ای توی اتاق بپیچه.

بعد از دوبار تکرار این پروسه خیلی ناگهانی انگار برقی توی تاریکی زده شد و همه می تونستن چشم های قرمز خیلی تیره رنگ رو توی تاریکی تشخیص بدن.

بعد شخص توی اتاق با صدای یه انسان زوزه ای کشید که باعث شد تنها گرگ داخل اطاق سرش رو به سمت ساحره برگردونه بعد از نگاهی که تمامش رو درد گرفته بود به سمت نیمه ی تاریک اتاق که حالا انسان دیگه ی توی اتاق می تونست توش تخت و جسم خوابیده روش رو تشخیص بده رفت و کنار جسم پرید.

": چیه ؟ چی شده ؟ چی گفت؟

به نظر هر کسی که خبر نداشت و به این وضعیت نگاه می کرد واقعا خواسته ی زیادی بود اگر توقع داشت اون گرگ حرف بزنه اما اون در واقع داشت از صدایی که ساکت مونده بود می پرسید که اونجا چی در جریانه.

#: گرگ لونا نمیخواد بیاد بیرون. نمی دونم دقیقا چه اتفاقی افتاده اما اون دلش برای بدن جفتش که داره زجر میکشه می سوزه. میگه حاضر نیست بیاد بیرون.

": نباید الان تو غالب انسان حرف می زد؟! چرا زوزه کشید؟

#: اون و بدن انسانش زیادی تحت فشارن. احتمالا به این خاطره...

": خب الان چه کاری ازم برمیاد؟

قبل از اینکه جوابی از صدا بگیره برای چند لحظه کاملا حضور سنگین تنها گرگ آلفای داخل اتاق از روی دوش ساحره ی کوچک  برداشته شد و باعث شد در لحظه چشم های پسرک توی نیمه ی تاریک اتاق به جایی که باید گرگ اونجا می بود برگرده .

Fate or Folly?Where stories live. Discover now