_: چقدر امشب عجیبه هیچ خبری هیچ کجا نیست محض رضای خدا سرت رو از اون گوشی در بیار...
پسر دیگه حرف همکارش رو که در اصل جمله ی مربوط به سرپرستشون بود تکرار کرد.
_:"خوب نیست آدم انقدر به گوشیش وابسته باشه در ضمن کار شما اینه که همونقدر که به گوشیتون خیره نگاه میکنید به دوربین ها نگاه کنید و وضعیت عمارت و اطرافش رو تحت نظر داشته باشید"یه روزم که خود کوانچو ی لعنتی نیست هی بیخود بهم گیر بده تو اذیت کن. میدونی چند وقته به اکانت هام درست حسابی سر نزدم ؟
_: در مورد ارشد موادب باش . کوانچو سونبه خیلی باهات محترم و مهربانانه رفتار میکنه من شنیدم سر پرست های دیگه به ازای یه بار اشتباه توبیخ و کسر حقوق میزنن .
_: ایش حالا که کوانچو سونبه ی عزیزت اینجا نیست بزار راحت باشم . خودت که میبینی همه چیز طبق برنامه است و هیچ مشکلی وجود نداره.
کار اموز شماره ی 1 که چیزی توجهش رو جلب کرده بود یکی از صفحات رو بزرگ کرد و به گروه گشت شبانه نگاه کرد.
_1: آساهی نگاه کن . یه نقض قانون داریم.اون پسر لباس فرمش رو کامل نپوشیده
_2:ولش کن مهم نیست بیخود به مردم گیر نده فکر میکنن داریم از نبود یه مسئول سوء استفاده میکنیم. اصلا از کجا میدونی این نقض قانونه ؟
_1:یادت رفته ؟ هفته ی پیش کوانچو سونبه به مامور های گشت هشدار داد که نکات ایمنی رو رعایت کنند و گفت ناقص پوشیدن لباس فرم یه نقض قانونه؟
پسر همونطور که استوری های جدید رو چک میکرد فقط هووومی گفت و به کار خودش ادامه داد در حقیقت الان اصلا به همیچ چیزی جز گوشیش اهمیت نمیداد و تنها به این خاطر به سوال و حرف های همکارش توجه میکرد که به اندازه ی کافی اطلاعات از اتفاقات اون شب داشته باشه تا محض احتیاط اگر اون کرم کار رفت و چیزی از کار های اونشبش گفت بتونه از خودش دفاع کنه و از اتفاقات افتاده بگه.
کارآموز شماره 1 اما قصد بیخیال شدن نداشت میخواست ببینه پسر تا کی به کارش ادامه میده و جز کدوم گشته. پس صفحه رو زوم کرد که چیز جدیدی توجهش رو جلب کرد.
_1: ببین انگار این همون پسر اون شبی است که باز دوباره کلاهش رو سرش نذاشته. به نظرت باید اطلاع بدیم؟
پسر دیگه حتی سرش رو برای چک کردن بلند نکرد . بدون اینکه حتی درصدی از توجهش رو به دوربین ها بده
_2: اشتباه میکنی نمیتونه همون باشه امروز بعد از یکهفته جای شیفت شب و روز عوض شد . حتما یکی دیگه است ولی ولش کن نمیخواد اطلاع بدی حتما مثل اون حالش بد بوده کلاهش رو برداشته.
پسر نگاهی به کارآموز دیگه انداخت و با خودش گفت باید بیتوجهی کنه؟
نه کوانچو سونبه اگر اینجا بود کارش رو درست انجام میداد.
YOU ARE READING
Fate or Folly?
Fanfictionسرنوشت یا حماقت؟ ¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤🔮¤ هیچ کس فکرش رو هم نمیکرد که یه اتفاق ساده ممکنه زمینه ی فاش شدن همچین راز بزرگی باشه... کی می تونست حدس بزنه که فاجعه ی جبران ناپذیری پیش میاد؟ خب اگر دقیق بهش فکر میکردی... شاید وضعیتی که...