107:

69 18 12
                                    

قبل از اینکه جونگ کوک بتونه جواب بده؛ جیمین مانعش شد.

جیم: جوابم رو نده... با لبات جوابم رو نده ... هردومون میدونیم تو همه ی اونچه باید رو نمیگی ! بزار حسش کنم.

و جونگ کوک به شدت جا خورد.

اول منظور جیمین رو متوجه نشد و به طبع گیج نگاهش کرد اما چشم های جیمین جوری بهش خیره بود که انگار به روحش خیره شده بود‌.

همین جمله وقتی توی افکار جونگ کوک پدیدار شد باعث این شد که مشکوک بشه و به ذهنش رجوع کنه .

همون لحظه بود که با شکل ناگهانی حضور جیمین رو توی باندشون حس کرد و بوم....

هم جیمین هم جونگ کوک حس کردند چطور لفکار جونگ کوک اول موج هایی از وحشت رو درونشون پیدا کردن اما کم کم آروم شدن و بالاخره اون ماسکی که جونگ کوک تمام مدت روی چهره اش نگه داشته بود افتاد چون دیگه چیزی نداشت که پنهانش کنه.

فقط تمام سعیش این بود که کابوس کوتاه کمی قبلش رو پنهان کنه.

یه جورایی حالا از طریق باند احساساتشون به شکل دو طرفه برهنه شده و روبروی هم بودن . این میزان استرس و اضطراب بینون رو بالا تر میبرد. جونگ کوک حس میکرد که شبیه مدل تازه‌کاری شده که برای اولین بار باید با لباس بی جنسیت کت واک کنه...
هم احساس تعلق می کرد و هم عدم تعلق...
میترسید و همزمان احساس آزادی داشت.

این حس دو طرفه بود و همین حواس جونگ کوک رو از احساس ترس بابت بی دفاع بودنش اونم وقتی خودش رو تسلیم کرده تا تمام اونچه توی افکارش هست در دسترس جیمین باشه پرت کرد.

جونگ کوک نا امیدی جیمین و حسی که توی وجودش نمی تونست کوک رو ببخشه رو حس کرد و می شد گفت، واقعا ترسید.

جیمین هم ترس رو حس کرد اما کاری ازش برنمی اومد .

قلبش زخم دیده بود و نمی تونست سازگاری کنه.

جونگ کوک با دریافت این موج از احساسات نمی دونست باید باهاشون چیکار کنه تمام اونچه که موقع ی به یاد آوری خاطرات تلخش حس کرده بود رو جیمین هم باهاش حس کرد و حتی اونچه نگفته بود رو هم فهمیده بود و باز هم قصد ترک کردنش رو داشت. حق داشت بترسه ...

شاید کوک داشت احساسی رفتار میکرد اما اینکه نمی خواست ببخشدش معنی مشابهی با اینکه ترکش می کنه نداره؟

جونگ کوک سعی کرد از آخرین حربه اش استفاده کنه چون از طریق باندشون به شکل متقابل درک میکرد چه چقدر احساسات جیمین آشفته است و اگر می خواست خودش و رابطه اش با جفتش و نجات بده شاید این آخرین شانسش بود.

جیمین دوباره به حرف اومد.

جیم: بزار خودم درکش کنم و باهاش کنار بیام.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now