41: 𝔹𝕚𝕥𝕥𝕖𝕣 𝕓𝕚𝕣𝕥𝕙

124 29 17
                                    

صبح زود این سوک و مادرش با ضربات محکمی که به در کوبیده میشد بیدار شدن.

ضربات به شدت سخت و خشن بودن و اضطراب رو میشد توی بی‌نظمیشون حس کرد.

زن میان سال سر درد بدی داشت و به محض بیدار شدن دوست داشت بره سراغ سیون تا از روشی که پیدا کرده بهش بگه اما اول باید به اون موقعیت رسیدگی میکرد‌ صدای کوبیدن در به اون شدت چیزی نبود که بتونه بی توجه بهش بره سراغ جمع کردن وسایل هاش برای انجام طلسم.

از طرفی صدای زوزه های گرگ ها چیز دیگه ای بود که جلب توجه میکرد و تقریبا حتی قبل از باز کردن در فرزند برتر ماه (مادربزرگ این سوک ) میدونست که قراره با چیزی رو به رو بشه که هنوز کاملا براش آماده نیست اما راه فراری از اون موقعیت وجود نداشت.

وقتی برای باز کردن در میرفت دخترش رو دید که با ترس جلوی در اتاقش ایستاده. هنگامی که در خونه باز شد انواع فرمون ها داخل خونه ی کوچیک پیچید و با اینکه این سوک قادر نبود بوی فرمون ها رو حس کنه با این وجود حس بدی پیدا کرد و به سرعت به اتاق خودش برگشت.

حالا که از نبود خطری مطمئن شده بود میتونست خودش رو از این جو نجات بده.

جدا از اون بین گرگ هایی که جلوی در بودن تنها سیون بود که به‌ شکل انسان جفتش رو توی بغلش داشت و بی توجه به انرژی حضور اون افراد اطرافش دیدن سیون وقتی که یه گرگ که با وجود شکم گردش باردار بودنش مشخص بود رو ، به خودش چسبونده در حالی که ترس توی چهره اش موج میزد بهش حس بدی میداد.

این سوک هیچ وقت به اینکه خودش از سیون باردار باشه فکر نکرده بود اما حالا دیدن بی‌تابی سیون برای فردی که جفتش بود واقعا حس طرد شدن بهش می داد مخصوصا که خودش توی زمان بارداری تنها بود.

از طرف دیگه این سوک با دیدن جفت باردار سیون حس عجیبی رو توی بدنش حس می کرد. تا حالا چیزی حدود ۶ ماه از بارداریش گذشته بود و حرکت بچه اش چیزی بود که قبلا هم حس کرده بود اما حرکاتش هیچ وقت اینطور نبودن.

حس می کرد فرزندش چیزی می خواست که اینطور توی شکمش حرکت می‌کرد و بهش درد می داد.

به اجبار روی تخت خوابید شاید با ساکن شدن بدنش جنین هم آروم بگیره و شروع به حرف زدن با کودکی کرد که انگار قصد کوتاه اومدن نداشت.

با رفتن این سوک انگار جمع راحت تر شد لونای پیشین به شکل انسانیش برگشت و کنار پسر و جفت پسر بزرگ ترش نشست.

فرزند الهه که داشت وضعیت بدن گرگ رو می‌سنجید با حس نبض ها و دیدن فواصل حرکت و درد گرگ ماده متوجه رسیدن زمان زایمان شد.

حالا واقعا کارش سخت بود باید هر چه زود تر این گرگ رو مجبور به تبدیل می کرد و قبل از اون باید یه زن باردار دیگه یا یه گرگ باردار دیگه پیدا می کرد.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now