68:

65 24 64
                                    

یه تونل زیر اون دریاچه بود و اگر نور کتاب نبود توی اون محیط تاریک جیمین امکان نداشت متوجه ی اون راه بشه سعی کرد وارد تونل آبی بشه اما خیلی موفق نبود چون آب و نیروی اب مانعش میشد و به عقب برش میگردوند.

اون روز جیمین با تلاش اول دوم حتی سوم هم موفق نشد اما میدونست بهترین نقطه رو برای پنهان کردن اون کتاب پیدا کرده.

پس روز های بعد به تلاشش ادامه داد تا بلاخره با بغل کردن سنگ بزرگی خودش رو سنگین کرد و تونست با تبدیل و گوله کردن خودش دور سنگ و بی حرکت موندن به کف اون به ظاهر دریاچه نزدیک بشه کتاب رو بین دندون هاش گرفته بود تا بتونه راحت تر با پنجه هاش حرکت کنه.

چیزی که فهمیده بود این بود که گرگش بیشتر از خودش میتونه نفسش رو حبس کنه پس توی ظاهر گرگش با این روش به سرعت بیشتری به کف اون دریاچه رسید و تونست حجم بیشتری هوا رو توی ریه هاش ذخیره کنه.

اینبار حجم بیتری وارد شد و از عمق اون دریاچه متعجب شد هرچی پیش میرفت هوای کمتری رو داشت و بیشتر میترسید چون کم کم داشت به این فکر میافتاد که نکنه اون راه اصلا به چیزی نرسه میخواست برگرده اما چیزی توی وجودش بهش میگفت ادامه بده و نگران نباشه...

با دیدن یه باریکه ی کوچیک نور خودش رو به سمتش کشید و بعد از رد شدن از یه دهنه تونست کمی فضای خالی پیدا کنه تا نفس بگیره و بعد دوباره زیر اب رفت و راهش رو ادامه داد تا وارد یه محیط روشن تر از غار قبلی شد.

بالاخره دست و پا زد و از اب بیرون اومد و تونست تشخیص بده که نور افتابه که محیط رو از سقف روشن کرده.
به اطرافش نگاه کرد محیط وسیعی نبود اما درست طبق نظر اولیه و حدس جیمین همینجا برای پنهان کردن کتاب بهترین نقطه بود.

فاصله ی سقف غار ،که سوراخ های ریز و درشتی داشت و نور رو به اون محیط بخشیده بود، تا زمین زیاد بود.

جیمین با دست کشیدن به سرتاسر دیواره ها مطمئن شد که راه ورودی جز تونل مخفی وجود نداره از طرفی چشمه ای که دریاچه رو پر میکرد اونجا بود و این توضیح میداد چرا حرکت اب به سمت خارج از تونل ابی بود و اینطور کارش رو برای ورود سخت کرده بود....

چیز جالب این بود کهداب از طرف دیگه ای جز وردی ای که جیمین واردش شده بود باید جریان نیداشت .
جیمین نقطه ای که اب از اون جریان داشت رو پیدا کرد و متوجه شد راجب اون غار حق با اون بوده و کجود یک نقطه ی خروجی دیگه باعث شده بود بین اون حجم از اب کمی خشکی کوچیک هم وجود داشته باشه و اون محوطه از اب پر نشده باشه.

گرچه اینطور که جیمین چک کرد اون دهنه کوچیک تر از چیزی بود که بتونه حجم زیادی اب رو رد کنه پس برای همین بود دریاچه ی اونها هنوز پا برجا بود اب به سمتش جاری بود.

جیمین کتاب رو همونجا رها کرد چون حالادیگه به نظرش به حد کافی جاش امن بود اما قبل از رفتن مثل دفعه ی قبل میون سنگی رو با پنجه های تیز گرگش تراشید و کتاب رو توش گذاشت و این اخرین مرحله بود که جیمین برای امن کردن محل پنهان کردن کتاب به کار میگرفت.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now