:102

58 17 40
                                    

دال با وجود اینکه داستان براش جذاب بود اما خودش رو درگیر این داستان نمیکرد تا بیشتر حواسش روی آمبره و حفظ حفاظ اطرافش باشه.

اینکار ازش انرژی می گرفت پس دوست داشت سر اصل مطلب برن و زود تر اون مرد رو از فردی که جای پدرش بود و خانواده ی جدیدش و به ویژه از زوجی که بحثشون در میون بود دور کنه.

دال به سبب کرده های مادرش همیشه به شیفترها خصوصا کیم نامجون و خانوادش احساس دین می کرد پس از وقتی که خیلی تصادفی به خاطر کار ته جی ، اون تقريبا دزدی ، با هم روبرو شدن تمام سعیش این بود که برای اونها تا حد ممکن جبران کنه و از نظر خودش این بهترین موقعیت بود .

دال: بیشتر از اون،  شما دارید داستان تعریف می کنید. اگر اون حرف مفیدی نداره پس میشه بره؟ چیزی که میخواست بگه رو هم گفت . حالا میدونیم طلسم الفا و امگا مربوط به نابودگره .

آمبره نگاه سنگینش رو روی دختر انداخت  و منتظر تصمیم بقیه شد.

همه کمی دست دست کردن.

قبل از اینکه جیمین خودش حرفی بزنه دست جونگ کوک روی شونش نشست و اینبار جونگ کوک کسی بود که خواهان رفتن مرد شد.

گرگ جیمین با حس نزدیکی گرگ آلفای دیگه زوزه ی کوتاهی کشید که حتی بقیه ی حاضرین هم زوزه اش رو شنیدن اما توجهی نکردن.

نامجون قبل از هر حرفی یکبار دیگه اینبار به تهیونگ نگاهش رو دوخت و مکث کرد. جیمین که ترید نامجون رو میدید به حرف اومد:

جیم: هیونگ هنوز مرددی ؟

تهیونگ هم دنباله ی حرف نیمه اش رو گرفت و گفت.

ته: حس میکنم چیزی میخوای بپرسی ..

نامجون تائید کرد و اینبار بی مکث پرسید:
نام: روش شما خطر نداره؟

تهیونگ یکم فکر کرد و بعد با اطمینان گفت :
ته:نه هیچ خطری نداره هیچ مشکلی  برای تو و جین به وجود نمیاد من تضمین میکنم.

نام: نه منظورم این نیست.... راستش ...

جین: میخواد بدونه برای تو و جفتت خطر نداره.
ته: چی؟

تهیونگ اصلا توقع این سوال رو از کسی جز جیمین نداشت. اون هیچ وقت توی زندگیش جز جیمین کسی رو نداشت که واقعا به  بودنش اهمیت بده البته ته جی هم مثل مادرش تا مدتی حواسش به مرد هزاران ساله بود اما مدت ها از بار قبلی ای که اون حرف محبت آمیز این چنینی ای شنیده بود می گذشت.

هوسوک هم که انگار اون دو نفر رو درک میکرد توضیح داد.

هوپ: تو دیشب همه ی ما رو با وارد شدنت به اون حاله ی کشنده شکه کردی.

هنه سری به تائید تکون دادن.

هوپ: شاید این مدت با هم بودنمون برای تو  نسبت به بقیه ی اوقات توی زندگی طولانیت خاص نباشه اما تو و دوستی و همکاری و همدلی باهات برای ما خاصه.  تو حالا جزوی از مایی جزئی از خانواده ی ما و خانواده از هم مراقبت می کنن همونطور که تو از ما مراقبت کردی ما میخوایم مراقب تو باشیم.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now