8: 𝔸𝕟𝕟𝕠𝕦𝕟𝕔𝕖𝕣

261 79 86
                                    

چیزی تا در آزمایشگاه فاصله نداشت و به شکل عجیبی گرگش داشت بیتابی میکرد.

همه چیز حس عجیبی داشت و برخلاف انتظارش از اون فاصله هیچ اثری از شکستگی یا حتی سعی ای برای ورود با زور اطراف در دیده نمیشد.

چیزی توی جیمین نگران و مشکوک بود. جیمین دست توی جیب پنهان مخصوص کتش کرد و با نک انگشتش فلز سرد رو لمس کرد نمیتونست تصمیم بگیره که باید چه رفتاری نشون بده. از طرفی خیلی با راتش فاصله نداشت و اگر گرگش آزاد میشد بعد از این همه وقت معلوم نبود چه رفتاری ازش سر میزد. از طرف دیگه اگر از سرکوب کننده استفاده میکرد تبدیل به گرگش عملا غیر ممکن میشد.

مشکل دیگه هم این بود که از وضعیت کوک مطمن نبود اما قسمت عجیب ماجرا دقیقا همین بود که گرگش یه جورایی نگران جفتش نبود...  بیتاب بود ولی نه مثل همیشه یه جور خاصی بیتاب بود.
انگار... انگار...

 جیمین برای اولین بار حال و هوای گرگش رو درک نمیکرد. حسی که گرگش بهش میداد نه مثل بی تابیش برای جفتش بود نه مثل بی تابیش وقت هایی که از قبل حس خطر کرده بود چیز عجیبی بود چیزی بین دلتنگی و عصبانیت...

جیمین نمیتونست درک کنه و این کلافه اش میکرد تصمیم گرفت محتاط باشه ولی باید گرگ بیتابش رو که بخاطر راتش خیلی نزدیک سطح و آماده ی خروج و به دست گرفتن کنترلش بود رو مهار میکرد. بی توجه به حسش جعبه ی کوچک فلزی رو از جیب کوچیک بیرون کشید و با شک بهش خیره شد اما با فکر به اینکه اینکار درست ترین روشه در جعبه ی حاویه کپسول شیشه ای سرکوب کننده و سرنگ فلزی شخصیش رو باز کرد.

********

کوک: هیونگ !! یه لحظه گوش کن آخه .... چرا انقدر نامردی آخه

گرگ کوچیک تر با ناله های فیکش سعی داشت توجه امگای بزرگ تر رو جلب کنه و دلش رو به رحم بیاره...

واقعا توی موقعیتی نبود که جایی بره...

 دستش رو با کمی زور از بین دستهای پسر بزرگ تر بیرون کشید و خودش رو روی زمین انداخت تا جابه جاییش رو برای امگا سخت تر کنه.

نمیتونست به خودش اجازه بده از قدرتش آلفاش در برابر هیونگش استفاده کنه پس بهتر بود با بدنش مقاومت کنه...

غر غر کنان فشاری که پسربهش وارد میکرد رو نادیده گرفت و نالید.

کوک: منو مجبور کردی اون سرنگ مسخره ای که همیشه از زدنش فرار میکنم رو بزنم اونم دو دوز!! اونم کی؟ حالا که گرگم توی نزدیک ترین سطح بود. بعد دقیقا حالا که گرگم توی حساس ترین موقعیت پس زده شده و بدنم بخاطر فشاری که بهش وارد میشه نیاز به استراحت داره، داری با نامردی منو از خونه ام پرت میکنی بیرون؟

نمی خواست به جین اعتراف کنه که گرگش جدا از درد سرکوب شدن و عقب رونده شدن توی دوره ای که آماده بود تا بیرون بیاد و اختیار کل بدن رو دست بگیره درد شدیدی داشت.

Fate or Folly?Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum