60: envy for devil

91 21 16
                                    

تهیونگ  متوجه نبود که میون عذر خواهی هاش چطور از حالت زانو زده در اومده.

اون متوجه نشد که وقتی داره گریه و عذر خواهی میکنه جیم چطور توی گوشش به حرف اومده و چطور  کم کم بدنش از پشت توی آغوش جیمینه لم داده .

اون متوجه ی این نبود که از کی فقط صدای  هق هق های ریزش مونده و  کم کم ساکت شده و اینبار جای  گریه ی شدید قبلیش داره  به عذر خواهی های مدام جیمین گوش میده.

  اصلا متوجه نشده بود کی صدای خودش ساکت شده و تنها صدای جیمین  که تو اتاق میپیچه و سعی میکنه آرومش کنه.

صدای عذر خواهانه ی جیمین بود که توی گوشش می پیچید و بخشی که ازش آزرده بوده رو آروم میکنه.

تهیونگ غرق در داشتن این جیمین بعد از مدت ها بود و اصلا توجهی به اطراف نداشت. اون چشم هاش رو بسته بود و گوش هاش با کمک زمزمه های نرم جیمین نوازش میشد و براش مهم نبود حتی اگر اون زمزمه ها رمزه ی عذر خواهی و یا سرزنشش بود.

از زمان بهوش اومدن جیمین و قبل از اون نتونسته بود به خوبی رفع دلتنگی کنه و حالا با دونستن اینکه این جیمین ، جیمین خودشه باعث میشد تا بیشتر نسبت به هر چیزی که میتونست ازش بگیره حریص باشه.

تهیونگ مدت تا دلتنگ یه خواب شیرین توی آغوش گرم این پسر بود چشم ها و بدنش به خاطر گریه های زیاد هم به این هوس که همونجا به خواب بره دامن می‌زدند و همین باعث شد خیلی سریع تسلیم بشه.
  
از یه جایی به بعد  تهیونگ متوجه نوازش موها و کمرش توسط جیمین نبود و البته که متوجه شاهد دیگه ی این ماجرا هم نشده بود.

اما جیمین برعکس تهیونگ کاملا متوجه‌ی اطرافش بود اون لحظه که راضی به تسلیم شدن برابر اون زن شده بود فقط به احساسات خودش فکر کرده بود. نه هیچ کس دیگه ای اما وقتی تهونگ جلوش زانو زد و در خواست بخشش کرد جیمین دلش شکسته بود.

اون سعی داشت تا تک تک اون لحظات رو برای هميشه توی خاطره ی اين جسم و ذهن خودش حک کنه اون بخش وجودش که همیشه میخواست مراقب تهیونگ باشه انگار قوی تر از همیشه بود و مجبورش میکرد جسم پسر رو بیشتر از پشت به آغوش بکشه و محکم تر بغلش کنه تا اون وجودش رو حس کنه و آروم بگیره چون این بیقراری تهیونگ براش دردناک بود.

درد  شنیدن لحن و صدای ناراحت  تهیونگ مثل آتیشی بود که با حرکا و کار های تهیونگ گر میگرفت. وقتی اشک های تهیونگ شروع به ریزش کرد  اول با چکیدن اشک ها پوستش رو سوزونده بود بعد با زجه و التماس ها گوشتش رو حالا با سکوتش در برابر عذر خواهی اون درد به مغز استخوان رسیده بود.

جیمین حالا میدونست که این بدن مال خودش نیست  اما میخواست تک تک این درد هارو توی ذهن و جسم این بدن ثبت کنه نه... حک کنه  تا مطمئن بشه  حتی بعد از رفتنش از این دنیا  صاحب این جسم حواسش به تهیونگ هست.

Fate or Folly?Where stories live. Discover now